امروز رفتیم پارک به گربه ها غذا بدیم، یه توله کوچولو بود داشت از دستم غذا میخورد یهو گازم گرفت و دستم خون اومد، دیگه کلی ترسیدم و هی به نامزدم گفتم تو رو خدا بریم واکسن بزنیم. گف بابا این توله خیلی کوچیکه و سالم بود و هاری کجا بود و اینا، خلاصه من خیلیییییییی ترسیدم آنها هم نبودیم با دوستامون بودیم و من هر چی اصرار کردم با خنده همه گفتن بابا هاری نگرفتی و اینا. نامزدمم از قبل برنامه ریخته بود بره شمال فردا با پسر عمش. هیچی خلاصه منو دکتر نبرد و فردا هم داره میره شمال! منم تو این شهر غریبم، دیگه فردا صبح زود خودم اسنپ میگیرم میرم واکسن میزنم. ولی مگیه بار دیگه بگه دوستت دارم میزنم تو دهنش