من زنداداشمو مثل خواهرم دوست دارم
اونم نسبت به من همینطوره...وقتی فوق لیسانس دانشگاه تراز اول قبول شدم از خوشحالی گریه کرد میگفت واقعا حقت بود
منتظر گردش روزگار باشین یه جوری عدالت خدا گریبانشون رو میگیره که خودتون مات میمونین ما الان تو این مرحله ایم و داریم میبینیم و واقعا ماتیم از اه مادربزرگم که چه جوری دامن این دو تا عروس رو گرفته هم از جانب بچه هاشون هم موارد دیگه
خدا جای حق نشسته
زن داداش من اوایل ازدواج خیلی جو گیر بود..مثلا میخواست رو نده..گارد میگرفت..احساس مالکیت کامل رو داداشم داشت طوری که برادرم نباید با ما حرف میزد..انگار عقده ایا بود..اما بعد چند سال عین آدم شده..اصن حساس نیست..انگار دوسمون داره و رابطه ی خوبی داره..
داداشی که با حرف زنش قراره از خونواده خودش بگذره همون بهتر که بگذرههههه اونم ارزش نداره
۲۰ سال حداقل با خونوادش زندگی کرده و دو سال با زنش،ینی نمیدونه کدوم راست میگن و حق دارن کدومشون داره دو بهم زنی میکنه؟ اگه ندونه ک همون بهتر نیاد سمت خونوادش
عروس اولی کلا مدلش اینه منظر بهونه س خیلی پشت سرمون بدگویی میکنه دادشمون هم از اون بدتر خیلی به حرفشه .تا موقه زایمانش نگفت بارداره.دعوت نمیکنه ماهارو .اینقد بدگویی میکنه و دادبشم از اینور زنگ میزنه که چرا اینکارو نکردید چرا این حرفو زدید چرا چرا ......که پدرمادرم چن ساله خونشون نرفتنولی عروس دومی خدا وشکر دختر خوبیه
خدایا پس چرا خانواده شوهر ما قدرمونو نمیدونن؟ من ک ده سال همه جور حرفی ازشون شنیدم فقط لبخند زدم همه کار براشون کردم تو ناراحتیاشون گریه کردم تو شادیاشون خندیدم شوهرم هربار قهر کرد و ناراحت شد من بردم آشتیشون دادم التماس کردم تا آشتی کرد ولی بازم عین ی تیکه اشغال باهام رفتار میکنن
