چند مدته چادر گذاشتم کنار.. بچم یک سال و نیم داره بردمش خیابون خواستم از خیابون برم اونطرف بغلش کردم که وسط خیابون جلو ماشین بال چادر رفت زیر پام و خوردم زمین ولی زود بلند شدم و رفتم.. جریان به شوهرم نگفتم که بخاطر بارداریم نگران نشه، دلیل دیگه هم این بود که اون بدون به من بگه بعد هشت سال ترک خودم کشف کردم که سی... میکشه وقتی هم با مهربونی ازش پرسیدم با خنده گفت گیردادی پیله کردی؟؟ گفت یه چیزایی نباید تو روی آدم بیاری، گفت برای من نبوده و خودش فهمید من میدونم چقدر حرفاش مسخره هست و من میدونم میکشه اما بخاطر کار خیلی سنگین و زحمتش زیاده و فقط هر روز چهارساعت ظهرا خونه هست بقیش سره کار...تصمیم گرفتم دیگه توروش نیارم اما هربار بهش فکر میکنم از درون خورد میشم و استرس میگیرم همش دارم سعی میکنم دیگه فکرش نکنم، تا اینکه چند روزه فهمیده چادر نمیپوشم و هی ازم سوال میکنه چادر نپوشیدی رفتی بیرون؟؟ منم با لبخند میگفتم با بچه و بارداری سختمه، امروز زنگ زده میگه چطوری عشق مانتویی من؟ و.. یکم احوال پرسی کردیم بعد با کنایه گفت همش با مانتو میای جلوچشمم حالم بد میشه، از دیروز که با مانتو دیدمت تا الان شوکه هستم.. گفتم چی بگم؟ بعد گفتم گوشی بدم با پسرمون حرف بزنی؟ گفت نه داره حالم بد میشه حوصله ندارم خدافظ... ظهرم بخاطر کارش یا هرچی بود خونه نیومد فقط دوباره زنگش زدم گفتم خودتو ناراحت نکن اومدی خونه باهم حرف میزنیم اونم خیلی سرد گفت سلامت باشی خدافظ...
یه دو ماهه خیلی زیاد رابطمون صمیمی تر شده بود اصلا دعوا بینمون نبود، اما قبلا بخاطر عصبانیتش هفته ای سه بار دعوامون میشد..
چیکار کنم؟ بهش پیام بدم علت های بالا رو کامل بهش بگم؟ بعدم بگم بخاطر تو به من جریان سی... نگفتی منم جریان چادرم رو نگفتم؟ چیکار کنم هم قبول کنه چادر نپوشم هم دعوامون نشه؟؟