طبقه بالاشون میشینم ، باهم قهر بودیم ، ۵ ماهه آشتی کردم ، پدرم رو درآورده ، نمیذاره نفس بکشم ، هی یه چیزی رو بهانه میکنه ، میزنه بغلش میاره بالا ، یه بار آش ، یه بار سبزی ، ... ، هر دو سه روز یه بار هم یه دستور میده شوهرم باید ببره ، من هم مجبور میشم برم ، یعنی کلا اختیار زندگیمون رو گرفته دستش ، گردش هم می ریم به اینا میریم ، تو خونه هم نمی ذاره نفس بکشیم یا خودش میره میاد یا منو صدا میکنه ، بعد مدلش هم اینجوریه که یهو میگه بریم و همه برنامه های آدم رو به هم میریزه ، یه بار به شوهرم گفتم برنامه هات رو با من هماهنگ کن قیامت راه افتاد ، به مادرش گفتم قبلش به من بگو این هم دعوا کرد