سلام خانوما .میشه کامل بخونید میشه کمکم کنید .
من تقریبا ۴ آلی ۵ ماه که ازدواج کردم آشنایی قبلی هم داشتیم ... توی دوران عقد ی اتفاقای میافتاد غمگین میشدم دلشکسته میشدم ..اما تحمل میکردم چون میدونستم قلبا هم من دوستش دارم هم اون من و خیلی دوست داره تمام کاراش نشون میداد دوست داره هنوزم همین طوره ...حتی الان دارم گریه میکنم و میگم عصبی شدم..بچه ها توی این چهار ماهی ک ازدواج کردیم خیلی بدهم دعوامون میشه بعصی وقتا اینقد کش پیدا میکنه ی حرفایی میزنیم ک نباید بزنیم اما هیچ وقت توهین نمیکنیم فوش نمیدیم ...شوهرم وقتی عصبی نباشه اینقد خوبه ک همه حسرت زندگی مارو دارن..همه میگن چقد شوهرت دوست داره .. بچه ها من شکاکم خیلی شکاکی میکنم همش گیر میدم ب اون بیچاره عصبی میشه دیگ کنترلش از دست میده ... اینقد توی این چند وقت گفته ازت خسته شدم از رفتارت خسته شدم افسرده شدم دیگ ...الانم دوباره بهش گیر دادم اذیتش کردم گفت تو مریضی زندگی من و خراب کردی...پاشد از خونه رفت بیرون..چیکار باید بکنم ک اینقد شکاک نباشم ...دیونه شدم حس میکنم دارم زندگیم و خراب میکنم