2733
2734

چله شهدا

اسم چهل شهید را بنویس

و نیت کن برای سلامتی و فرج امام زمان عج ب مدت ۴۰ روز و هر روز  ۱۰۰ صلوات بفرست و ثوابش را هدیه کن ب روح شهید همان روز

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

💞بسم رب الشهداء والصدیقین


🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا

با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و  رهروان راه شهدا هستید



من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران  و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم.

حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳

با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔

یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد.

کم کم خواب شدید و

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

سلام دوستان این داستان طولانی

اگه دوست داشتید بخونید 

شاید خدا به شماهم نظر کرده که حاجت روا بشید

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد.

شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔

چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت.

این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود.


از آنجا که با آقا علی ابن موسی الرضاع💖 ارتباط قلبی خاصی داشتم از همسرم درخواست کردم که بریم پابوس امام رضاع برای متوسل شدن و انشاالله شفا گرفتن.

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚
2728

بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و توسل به آقا، مشکل برطرف شده بود ولی این بار با وجود اینکه هشت روز در مشهد بودیم و من تماما در حرم آقا بودم ولی با کمال تعجب هیج اتفاق خاصی نیفتاد و بسیاااار ناراحت و ناامید از همه جا برگشتیم تهران و بقدری بهم ریخته بودم و احوالم نامناسب بود که برای گلایه از اینکه چرا آقا امام رضاع این بار دست خالی منو از حرمش راهی منزل کرده، یک سفر کوتاه به قم و حرم خانم‌حضرت معصومه س رفتم. بسیااار گریه کردم و از برادرشون پیش خواهر عزیزشون گلایه کردم ولی باز هم هیچ فرجی اتفاق نیفتاد.

تا اینکه یک روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.)

ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا.

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

دوستان کسی میخونه؟!


“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان عج صلوات بفرستید و صوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز .

روز اول شهید اول

روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید.

توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم  و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم.

و شروع کردم به صلوات فرستادن.

چهار  روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده.

روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم.......

خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود.

دیدم که

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا.

در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن،   و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و  گفتن همراه همسرتون برای استراحت  پیاده بشید.

بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون


‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر شویم.  درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند  و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم.

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚
2738

در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور  نبودم.  نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی  در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده  و خوش آمد گفتند و بعد  من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را  حاج آقا یاسینی صدا میکردند.)  این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره  و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب  به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا  شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده،  همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم  آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟  جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به   علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در  این موقع به من گفت می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان شهید شده؟؟؟؟

علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم🌷

جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود😭 باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر،  با اخلاق و مهربان و.......  .

خدایاااا مگه میشه😮 خدایا تمام اینها شهید

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

شده اند بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمی‌دانستم چه بگویم به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم🤫 باورم نمی شد من بین شهدا بودم و لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قرار است من نیز با آنان بپیوندم در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد و به سمت ما آمد گفتند خستگی شما رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم نمی توانستم پاسخ بدهم به سختی گفتم بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای  بروید و سوغاتی خانم ..........  را بیاورید.

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

علی‌اصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد.  شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشته‌ایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷

من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم.به  لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیه‌السلام برسیم👍

با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان می‌گویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔



این فکرها ذهنم‌ را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید.( نام سه نفر از آشنایان را بردن

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚

پاسخ دادم چشم حتما.

همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم ‌به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن.

یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم. گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود. کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال صلوات فرستادن برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم  و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام.

هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم.

“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که لطف کسی به ما برسد …. .خدا کند فقط از جانب شما برسد….نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد…                            . 💚😍زیر پوست من یک دنیا در جریان است😍💚
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز