بچه هاکامل توضیح میدم تاخوب قضاوت کنین،سرشب زنگ زدم به مغازه شوهرم گفتم عزیزم زودتر بیاخونه خیلی حوصلم سرشده گفت باشه کارامومیکنم میام،وقتی اومداز پایین پله صدازد گفت میخوام برم نون بگیرم حاضرشوباهم بریم گفتم ازکجاگفت ازسرخیابون گفتم نه نمیام حالشوندارم اینهمه اماده شم فقط بریم تاسرخیابون،فقط بوه روببر باخودت یه راهی بره گفت باشه بادخترم رفتن بعدچنددقیقه اومدمیوه خریده بودکزاشت توراه پله گفت بیابردار تابرم نونوایی بعدزنگ زدبگوشیم گفت یکم شیرموز درست کن تاوقتی میام گفتم مگه ازکحارفتی نون بگیری گفت ازجای مغازم،مغازشم نیم ساعتی راهه باموتورم رفته بودن (موتور تریل ک من عشق سوارشدن دارم)