خواستگار

من یه خواستگاری دارم که پنج ماهه باهاش در ارتباطم نه پنج ماه که همش در ارتباط باشیم هی میره وباز خودش میاد ،من از اول نمیخواستم باهاش ازدواج کنم چون قصد ازدواج نداشتم ،روزیکه اومد خواستگاری نه گل آورد ویه شیرینی آورد که عین نون بربری بود از بس خسیس بود ولی گفتم اشکالی نداره تا اینکه انقدر عجله داشتن فرداش اومدن قراره سکه و بزارن که دوتا زن داداشاشو با خودش آورد ما می گفتیم ۱۱۴ ولی اون انقدر چونه زد که پنجاه تا باشه ولی چون به قول خودش منو دوست داشت قبول کرد و انقدر خسیس بود میگفت سالی یه مانتو واست میخرم و خلاصه گفت باید با خانوادم وزن داداشام تو یه آپارتمان زندگی کنی منم گفتم نمیتونم اونم باز رفت وبعد از یه ماه برگشت گفت شرطت قبوله،خلاصه منم گفتم چون پسر خوبیه باهاش ازدواج کنم ورابطمون خوب بود که من بهش گفتم داداشت از زن داداشت خیلی سرتره وواقعیتو گفتم اونم گفت اصلا اینجور نیست بعدش دیدم یه پست گذاشته تو اینستا که تو زندگی دیگران فضولی نکنیم و آدمی آدمیت لازم است منم خیلی بهم برخورد گفتم این چیه که تو اینستا گذاشتی که منو ضایع کنی اونم اول گفت منظورم با تو نبوده ولی بعدش گفت من طرفدار حقم و منم گفتم من منظور بدی نداشتم از اون حرف فقط واقعیتو گفتم و خلاصه گفتم از زندگیم برو بیرون چون بهم بی احترامی کردی اونم قهر کرد رفت دیدم باز گذاشته تو اینستا که مثلا من اونو نمیخوام که همه فهمیدن،رفتارش خیلی بچگانست،چیکار کنم باهاش؟