از زبون دوستم
( تا قبل از اینکه پدرشوهرم فوت کنه خوب بود دوتا بچه دارم یکیش مریضی خیلی بدی داره از وقتی درگیر بچمم دیدم اقا رفته با زنا هرروز با یکی رفتم مامان بابام اوردم فایده نداشت به مامانش گفتم میگه چیکارش کنم دیگه کل فامیل فهمیدن چه غلطی داره میکنه همه اومدن نصیحتش کردن دعواش کردن باز به کارش ادامه داد حتی قهر کردم رفتم خونه بابام شماره اون دختر اصلیه که باهاش زیاد حرف میزنه برداشتم بردم پیش بابام بهش گفت دوتا بچه داره بچش مریضه اول گفت نمیدونستم بعدش گفت چهارتا زن حلاله الان جلو من باهاشون حرف میزنه همه کار میکنه شما بودین چکار میکردین