من بودم خیلی سر سنگین میشدم و روابطم رو خیییلی کم میکردم در حد شب نشینی ماهی یبار
چون معلومه که داره احتراماتتون از بین میره و روی اونا به روی شما باز میشه
برس مو رو هم میخریدم میبردم میدادم بهشون
برای منم دقیقا همین شده بود هرکاری میکردم هم وظیفم بود هم ازم کلی ایراد میگرفت من ساده فکر میکردم اگه محبت کنم عزیز میشم محبت میبینم ولی ایجاد توقع شد دیگه از همه کارام ایرد میکرفت دیگه به این نتیجه رسیدم که مادر شوهر کلا از عروس خیلی خوشش نمیاد حالا هر چقدر عروس باهاش خوب باشه
برا من هرشب میومد خونم شامشو میخورد یه نمکدون جابه جا نمیکرد آخرشم عوض تشکر تو روی خودم میگفت تنها کسی که دست پخت داره دختر خودمه جالبه که فردا شبش دوباره میومدشوهرم هم طرف اونو میگرفت الان دیگه زیاد محل نمیزارم یه بارم که بیاد بالا چایی ام براش نمیریزم که دیگه نیاد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
