پاشدم خونه رو جمع کردم دوش گرفتم لباس مرتب پوشیدم و آرایش کردم(الانم ناراحت باشم اینکارارو میکنم بهم آرامش میده)
و گفتم خب منکه چیزی برای از دست دادن ندارم چرا نجگنم؟
و شروع کردم به جنگیدن
اول رو خودم کار کردم رو عزت نفسم رو فن بیانم رو زیباییم رو رفتارم و خیلی چیزای دیگه
تا وقتی بچم به دنیا اومد(شوهرم کم محلمون میکرد و سرش با داییش و خوشگذرونی گرم بود زنش خیانت کرده بود جشن میگرفتن که ناراحتیش کم شه و طلاقش بده که نداد)
و بعد دیدم بازم شوهرم با کسی در ارتباطه به حدی که حتی عکسای بچم دستشه🤣🤣🤣
خیلی دلم میخواست زنه رو جر بدم
ولی خب تصمیم گرفتم اول شوهرمو جر بدم!
و جرواجرش کردم
خودشو مادرشو خواهرشو برادرشو آخرم همه حق رو به من دادن
بازم از تلاشم کم نکردم
اون زنه رو دک کردم که متاهلم بود اتفاقا و خواهر برادری در ارتباط بودن(الله و عالم)
حد اعتدال رو تو کمک هام و خوبی کردن نسبت به خانواده شوهرم رعایت کردم
خط قرمز هام رو مشخص کردم و روش پافشاری کردم
و بعد از یه مدته سخت، خیلی سخت ، الان خیلی چیزا درست شده
شوهرم توبه کرده، خانوادش احترامم رو دارن
اما خب من یه کاکتوس رو بغل کردم و حسابی زخمی شدم؛ زخمام خوب شد اما دردایی که کشیدم یادمه
من دیوانه وار برای اولین بار عاشق شده بودم
ولی حیف