سلام بچه هااا بیایین باهم حرف بزنیم
مادرشوهرم خیلی اذیتم میکنه کلا باهام مشکل داره
سر همه چی گیر میده شوهرم و پر میکنن میندازه به جونم
همش ازم بد میگه همش میگه زنت به من بی احترامی میکنه من اصلا بهش بی احترامی نمیکنم
نامزد که بودیم وقتی که میرفتیم بیرون همش زنگ میزد میگفت بیرون هیچی نخورین بیایین خونه همه چی هست بیایین خونه بخورین
البته شوهرم اوایل سرکار نمیرفت کارت پدرشوهرم دستش بود نزاشت تو نامزدی یه اب خوش از گلومون بره پایین منم سر اینکارای مادرشوهرم حرصم میگرفت رومم نمیشد به شوهرم بگم چرا مامانت اینجوری میکنه منم با شوهرم بحث میکردم میگفتم دیگه نیا دنبالم نمیخوام دیگه برم بیرون
بعد شوهرمم ناراحت میشد از این کارام
بعد کارش شده بود بین منو شوهرم دعوا انداختن همش از من عیب و ایراد میگرفت میگفت زنت اینجوری و اونجوری خوشگل نیست مردم میگن خیلی زشت میگن واسه این پسرت نتونستی زن خوشگل گیر بیاری واسه پسر دومیت زن خوشگل بگیر حتما، با این حرفاش هم منو خیلی اذیت میکرد هم باعث میشد شوهرم از من بدش بیاد و سرد بشه بره سراغ بقیه زنا و دخترا دیگه انقدر بین من و شوهرم اختلاف انداخته بود که دیگه دلم نمیخواست ببینمش تا حرف از جدایی میشد میگفت ما اصلا نمیزاریم تو جدا بشی
بعد سر هر چیز کوچیکی که پیش میاومد بلند میشد میاومد سر خانواده من که تو دخترت ادب نداره بی ادب این چه دختری که تو تربیت کردی شعور برخورد با خانوادت شوهر نداره کلی سرشون داد و بیداد میکرد بیچاره مامانمم هیچی نمیتونست بگه میگفت من چیزی بگم زندگیت خراب میشه بعد میگی تو مقصری خودت واسه زندگیت تصمیم بگیر بعد منم از آینده ام میترسیدم که بخوام طلاق بگیرم چون تو نامزدی من بکراتم از دست داده بودم چون یه زن به حساب میاومدم نداشتن بکارتم بین ماها خیلی عیب همین باعث شد که نتونستم. ماها دوران نامزدیمون کاملا زن و شوهر به حساب میاییم بعد یکسال و نیمی که نامزد بودیم هم پدر منو دراورد هم پدر مامان و بابام و، من بیشتر مشکلم باهاشون سر خصیص بودنشون بود راضی نمیشدن برام خرج کنن چون خودشون گفته بودن که خرج نامزدیتون به عهده خودمون من اولش راضی نبودم به اصرار خانواده قبول کردم که عقد کنیم البته چون شوهرم شغل نداشت گفته بودن براش مغازه میزنیم که همش دروغ از آب دراومد گفتن پول نداریم
دم دمای عروسی که بود پدرشوهرم گفت میخوام فلان تالارو بگیرم اون تالاری که میخواست بگیره من اصلا خوشم نمیومد گفتم اگر میشه بریم تالارای دیگه ایی و ببینیم شاید تو همین قیمت جای دیگه ایی تونستیم پیدا کنیم گفتش باشه رفتیم چند جا تالار دیدیم یه تالار تو همون رنج قیمت پیدا کردیم پدرشوهرم گیر داده بود که فیلمبردار و من خودم مبخوام بیارم منم عقیده ام اینه که یه آدم کلا یبار عروسی میکنه همه چیش باید اونجوری که میخواد باشه گفتم اگر میشه اجازه بدین خودمون بریم ببینیم کدوم فیلم بردار خوب اونو بیاریم قبول نمیکرد بعد راضی شد گفت اگر فیلم برداری و مبخوایی باید کل عیدیایی که اوردیم جمع کردی و بدی به من بدم به فیلم بردار منم از درد اینکه سرم منت نزارن اذیت نکنن قبول کردم دادم
بعد مادر شوهرم که فهمید من اینجوری گفتم اومد کلی سر خانواده من داد و بیداد میکرد میگفت دختر تو با چه حقی بیاد دخالت کنه که چی میخواد و چی نمیخواد ما خودمون میدونیم مبگفت تو خق نداری بری شمال برای کلیپ فرمالیته واسه چی بری حق نداری مگه فلان عروس رفته که بخوایی توهم بری اونایی که نرفته بودن و مثال میزد البته بیشتر گیر دادناش به من سر مقایسه کردن من با بقیه عروسایی بود که باهم تو یه دوره عقد کرده بودیم( خانواده شون جوری که پدرشوهرم نمیتونه رو حرف مادر شوهرم حرفی بزنه اگر بگه پدر بیچاره رو در میاره)
بعد دیدم مامانم داره از ناراحتی گریه میکنه منم طاقت نیاوردم گریه کردم اومد زل زد تو چشمای من گفت اره گریه کن منم ناراحت بودنی پسرم زمین و زمان و بهم میدوزه با اون حرفش داشتم منفجر میشدم انگار که من دشمنش بودم....