حالا اینا پنج سال تمام میومدن خاستگاری من یا کسیو میفرستادن قرار بود عقد کنه با یکی دیگ شوهرم ک من اون زمان دلم باهاش بود بابامو راضی کردم ی روز مونده ب عقدش شوهرم مراسم رو ب هم زد و از خدا خاسته اومد خونه ما حالا با مادرشوهرم دعوامون شد گف دستم بشکنه کاش اونو گرفته بودم واس پسرم😐ک شوهرم بهش تووووپید کلی وقتم باش قهر بود میگف تو زندگیم دخالت نکن حالا اون دختره هم از لحاظ مالی هم اجتماعی هم چهره هم خونواده هم فرهنگ اصلا با من قابل قیاس نیس😑😑