تازه برادرشوهرم و جاریم اومدن خونمون یه دقیقه نشستن و رفتن جاریم هر دم به دقیقه به شوهرش میگفت بریم کار دارم میخام برم جایی اصلا هم باهام حرف نمیزد چون به بچه هاش سلام میکنم نگاه من میکنه مثله حالتی که راضی نیس دست بشون بزنم شوهرمم خیلی دختراشو میبوسید و بغل میکرد خیلی ناراحت شدم من سه بار سقط داشتم امیدی ندارم بچه دار بشم وقتی شوهرمو میبینم خودشو برا برادرزاده هاش میکشه خیلی ناراحت میشم بعد اینکه رفتن من نشستم تو اتاق گریه کردم نمیدونم چجور بهش بگم دوست ندارم برادر زاده هاتو بغل کنی میدونم اگه بگم عصبی میشه و میگه تو حتی به بچه کوچیکا هم حسودی و فلانی 😔
خدایا هزار بار شکرت که دخترمو سالم بهم دادی ازت ممنونم میدونم هر چقدر شکرت کنم کمه باوجود سه تا سقط بمن یه فرشته ناز دادی خدایا شکرت شکرت شکرت 🤲💫😍
نا امید نشو من دوستم بعد از ۱۰ سال بچه دار شد.الان هم یه دختر خوشگل داره.شما داشتی و سقط شده خیلی امیدوار کنندس.خیلی حساس نباش برادر زادشه غریبه نیست که