تازه برادرشوهرم و جاریم اومدن خونمون یه دقیقه نشستن و رفتن جاریم هر دم به دقیقه به شوهرش میگفت بریم کار دارم میخام برم جایی اصلا هم باهام حرف نمیزد چون به بچه هاش سلام میکنم نگاه من میکنه مثله حالتی که راضی نیس دست بشون بزنم شوهرمم خیلی دختراشو میبوسید و بغل میکرد خیلی ناراحت شدم من سه بار سقط داشتم امیدی ندارم بچه دار بشم وقتی شوهرمو میبینم خودشو برا برادرزاده هاش میکشه خیلی ناراحت میشم بعد اینکه رفتن من نشستم تو اتاق گریه کردم نمیدونم چجور بهش بگم دوست ندارم برادر زاده هاتو بغل کنی میدونم اگه بگم عصبی میشه و میگه تو حتی به بچه کوچیکا هم حسودی و فلانی 😔
خدایا هزار بار شکرت که دخترمو سالم بهم دادی ازت ممنونم میدونم هر چقدر شکرت کنم کمه باوجود سه تا سقط بمن یه فرشته ناز دادی خدایا شکرت شکرت شکرت 🤲💫😍
دختر قشنگم پسر پهلونم مامان عاشقانه دوستون داره ای کاش همیشه بچه بودید آخه هرچی بزرگتر بشین فاصله ما از هم بیشتر میشه من خستگی الان به جون میخرم فقط این روزا زود تموم نشن همیشه برقرار باشین منتظر یه نی نی باشین به زودی 😍💋
منم بچه ندارم ولی بچه جاریم خیلی ب منو عمو جونیش وابستسس ب طوری ک ی موقع ها شوهرمو بابا صدا میکنه
سال ۱۴۰۲ هم گذشت و من مادر نشدم ۱۳ ساله ک چشم انتظار معجزم هستم ولی بازم نا امید نمیشم چون خدامو دارم مطمعنم ی روزی فرشتشو بهم هدیه میده و بغلش میگیرم و بعد از خدا امام رضام رو دارم یا امام رضا تو رو ب جوادت قسم منو و دوستام ک در انتظار مادر شدن هستن چشم انتظار نذار. دوستای خوبم برای دل شکستم دعا کنید و ی صلوات مهمونم کنید عزیز مامان هیچ وقت نا امید نمیشم و منتظر میشم تو وجودم شکل بگیری منتظر اون روز هستم