یارو گفت بیا مغازه تا صحبت کنیم
رفتم اونجا ته پاساژ طبقه زیر زمین هیچکس نبود به من گیر داد اینو بپوش اونو بپوش عکس بگیر گفتم ن نمیخوام
شروع کرد گفت باید بپوشی با ی حالت تهدید بهم دست میزد میگفت شالتو درار همون موقعه گوشی دستم بود بابام زنگ زد سریع جواب دادم گفتم بابا بیا طبقه پایین
درصورتی ک اصلا بابام اونجا نبود پسره دست و پاشو جمع کرد گفتم یا درو باز کن برم یا بابام بیاد حالتو میگیرم تا خود خونه گریه کردم خدا خیلی بهم رحم کرد
حالم بده توروخدا گول هر کار و تبلیغی و نخورید