من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم
من خستم........
شاید بنظرت تاپیکی مزخرفی باشه حق داری .حق باتوعه کاملا دارم غر میزنم بعدش پاکش میکنم اگه اذیت میشی از تاپیک خارج شو لطفاو همه چیو فراموش کن
من خستم ۲۴ روز دیگه میشه ۲۸سال
۲۸سالی که ۲۴سالشو اونقدر عجیب زندگی کردم که خودمم باورم نمیشه از چهارپنج سالگی یاد گرفتم تنهام باید تنها بمونم و تنهایی بجنگم من از جنگیدن خستم از تلاش برای رسیدن به حال خوب از یه قدمی حال خوب بودن و از دست دادنش خستم از بار مسئولیت سه تا بچه ی کوچیک از گریه های شبونه یه مرد که به اجبار همسرم شده بالای سرم از بودنش از ظاهرش که اینقدر شباهت داره از رفتارش از خندیدنش از حرف زدنش
از ابراز علاقه های شبیه به همشون حتی از شعرایی که هر صبح هر جفتشون توی گوشم میخونن خستم
اون رفته و هست
رفته و من با بچه های شبیه به خودش و برادرش تنها گذاشته ولی هست
کاش آلزایمر بگیرم
کاش همه چی یادم بره
کاش امشب بخابم تا ده سال دیگه
اینبارو واقعا کم آوردم
دیگه نمیتونم