شاید تا همین چند سال پیش، اگه کسی بهم ضعف رفتاریم رو میگفت، به شدت از گستاخیش خشمگین میشدم که چطور به خودش اجازه داده در مورد من نظر بده؛
کمی که گذشت، مینشستم روبهروی طرف و اگه با احترام صحبت میکرد، میشنیدمش و بخشهای منطقی حرفاشو میپذیرفتم.
اما الان، شنواییم رو سلیقهای نمیکنم.
میشنوم و تا ساعتها یا حتی روزها به حرفهاش فکر میکنم و به خودم میگم:
«پسر، همه که کامل نیستن
همه که بینقص نیستن.
ببین دنیا، دنیای عیب و نقصه!
ببین اگه قرار بود کامل باشی، دنیا دیگه دنیای تغییر نبود؛
اونوقت چی یاد میگرفتی و چه جوری رشد میکردی توو این دنیا؟
این دنیا میچرخه تا بهت یاد بده تو هیچی نیستی.
این غرور و خودخواهی کوفتی چیه که اینجوری دور گردنت پیچیدی و داری خودت رو خفه میکنی که
"من همینم که هستم"
چرا برای اینکه ظاهرت زیباتر بشه، حاضری دماغ و چشم و و هزار جای دیگه خودت رو عمل کنی، اما به رفتار که میرسه، با صدای بلند میگی:
«منو با همین اخلاق گندم، رو سرتون بذارین!
این عین خودشیفتگی و خودخواهیه»
یه تله ذهنی هست تو روانشناسی به نام "خویشتنداری ناکافی" که معمولاً با خودشیفتگی جفت میشه و کلیتش اینه که:
افراد مبتلا، قادر به تحمل هیجان و تکانههای خود نیستند (معمولا احساسهای ناخوشایند مثل خشم و.عصبانیت...)
و در زندگی برای دستیابی به اهداف بلندمدت آتی، مشکلات عدیدهای دارند؛
چون حاضر نیستند لذت و رضایت آنی رو جهت نیل به رضایتی عمیقتر به تأخیر بیندازند.
اونها تأکید اغراقآمیزی بر اجتناب از ناراحتی دارند و ترجیح میدن از درد و مسئولیت پذیری اجتناب کنند؛ حتی به قیمت از دست دادن رابطهها و آیندشون.
و جالب اینکه پایهی درمان این تله، یه چیزه: "پذیرش"
اما نه اون پذیرشی که با خودشیفتگی و استحقاق مطرح میشه که: من همینم و بقیه منو همین مدلی بپذیرن!
بلکه به این معنا که کمبودهاشون رو بشنوند و
بدون تعصب، نگاه عمیقتری به خود بیاندازند که چی باعث شده این کوتاهی در رفتارم وجود داشته باشه یا دیده بشه؛
این به معنای مسئولیت پذیریه
نه مسئولیت گریزی و توقع اینکه هر کسی ما رو میخواد، باید کثافات ما رو قبول کنه!
پذیرش یعنی با نگاه عشق به محبوب و کمبودهاش نگریستن.
یعنی من تو رو با آنچه هستی، دوست دارم، میپرستم
نه برعکسش...
که در رابطه سالم،
هر دو طرف پذیرش دارند.
پذیرشِ عیب و کمبود، و این اولین قدم برای تحوله...