ماجرای طولانی دارم اما خلاصه میکنم،مادر شوهرم نامادری هست،اما چهار تا خواهر شوهر تنی دارم که بدتر از نامادری هستن،از اولین روز ورودم به خونشون بی احترامی کردن جون شوهرم خودش منو پسند کرده بود رسم دارن فقط از فامیل بگیرن،همین مسئله باعث شد کینه ها بوجود بیاد،شب حنا ی من که نیومدن جون همون شب پدر جاریم فوت کرد و همگی رفتن اونجا بنظر شما منطقی بود که عروسی پسر خونه رو بذارن برن مراسم پدر جاری؟؟جاری بزرگم دختر عمه شون هست..کلا از فامیل گرفتن و دادن..بعد جشن عروسیم هم گذاشتن بعد چهلم اون مرحوم که حتی همون شبم اشک به چشمام آوردن و طلاهامو دزدیدن...طلایی که داماد توی تالارمون دستم انداخت با زنجیر پلاک..حالا بماند که هیچ چیزی نخریدن،برای تازه خونه دار شدنم تبریک نگفتن..هیچ دعوتی پاگشایی نکردن..الان انتظار دارن هر کدومشون دکتری عملی چیزی دارن مریضهاشونو بیارن اینجا..شوهرم میگه مصلحت خودت هست من دلخوشی ندارم چونمیدونه اگه بیان اختلاف میندازن..چیکار کنم بنظرتون؟الان باردارم دوتا خواهر شوهرم میخوان بیان که مادرشوهر یکیشونو اینجا بستری کنن..و مطمئنم که به شوهرم میزنگن بعد دوسال..چون یکی از فامیلاش بهم گفته که قرار گذاشتن بیان خونه ی شما،منم گفتم بهشون برسون که شش سال نامزدی و عروسی مگه کسی منو دعوت کرد به صرف یه استکان چای؟