ب رقص روی شبنم نگاهی کردم زلف پریشان ک همراه باد ب این سو و ان سو میرفت رو نگاه کردم
لذت عجیبی داشت تنهایی...
ب اینکه میتونم با لجاجت بودن دیگران رو از خود دور کنم احساس شرم میکردم ولی ارامش عجیبی دارد تنهایی
بیخیال انگشتان پامو در اب زلال و جاری فرو کردم
ریز ماهی های ب مثال قرمزی خورشید پاهامو قلقلک میدادند
ارامش داشت تنهایی کنار شگقتی افرینش...
از جای برخواستم و بر سر دامنه بلند کوه رفتم...
بوی بابونه همه منطقه را پر کرده بود
ب ابی ک از دل کوه بیرون میامد نگاهی کردم دست گرفتم و چیکه ابی نوشیدم
طعم بهشت میداد
کمی اونور تر با هیزم های خشکم اتشی برپا کردم و از ماهی هایی ک از رودخانه گرفتم ماهی کبابی خوشمزه درست کردم....
بیخیال و بی ریا بدون تغییر رفتار برای اینکه کسی ناراحت شه
عجب عالمی داشت تنهایی...