یه بار خواهرشومینا خونمون بودن بعد خواهرسوهرم گفت برای ما از برنجتون بخرید خیلی خوب در اومده.شوهرش گفت اگه بتونی مثل این در بیاری دیگه
یه بارم چندروز موندا بودم خونخ اونیکی خواهرشوهرم بعد من غذا رو پختم سوهرش هی میخورد و تعدیف میکرد خواهرشوهرمم چپ چپ نگاه میکرد اخرسر گفت من دیگه جا ندارم ولی چشمم سیر نشده.
خواهرشوهرم خیلی ناراحت شده بود