مامانم قبلاها میگفت برادر منو بیشتر دوست داره . همیشه میبوسیدش . بهش،حرف میزد ها دعواش میکرد اما اگه من چیزی بهش بگم جلوش،درمیاد . راستش،اون از اولم شانس داشت . چون پسره دوسش دارن اینهمه . درحالیکه هیچوقت دستش هم به من نخورده تاحالا مامانم . بابامم همینطور میگه با پسر نسل ادامه پیدا میکنه . وقتی من جنسیتم معلوم شده دعوا کرده گفته چرا دختره و ..... همه میگن اون شیطونه تو آروم . اون خیلی خوش،شانس،بود تو هرزمینه😔 ازش،متنفرم
اینجا شرایطم رو میگم چون براگ سخته هر وقت تاپیک میزنم تک به تک به همه بگم😞من یه مادرو یه زن هستم خیلی خیلی عذاب کشیدم اووو بگم تموم نمیشه.ولی بدترینش تشنج دخترم تو شش ماهگی بود شوهرمم مشکل جسمی و اعصاب داره .شوهرم کارگر مشکل ذهنی و جسمی داره. دخترمم تشنج کرده💔شوهرم میتونه راه بره و حرف بزنه ولی از نظر عقلی مشکل داره خیلی مغزش کار نمیکنه هنگ میکنه پخمه اس جسمی هم تا یه کار میکنه میفته ضعیفه نمیتونه زیاد کاری انجام بده.خلاصه زندگیم میشه اینکه من تو یه شهر کوچیک که همه همدیگرو میشناسن تو یه خانواده بد نام به دنیا اومدم...بابام مشکل اخلاقی شدید داشت و داره مشکل مشکل روانی هم داره... مادرم از مجردی سابقه افسردگی داشت وقتی با بابام عروسی کرد بیشتر شد مشکل روانیش جوری که فقط قرص میخورد خواب بود...خلاااصه همه اینا رو میشناختن. هیچ کس از در خونمون رد نمیشد چه برسه به اینکه با من ازدواج کنه...بابام وضع مالیش عالیه.ولی پولی برای ما خرج نمیکرد.فقط دنبال هرزگی و هوس خودش بود..حتا تا پول نواربهداشتی رو نداشتم تو مجردی...با اون همه پولی که بابام داره.... خلاصه هیچ خواستگاری نداشتم. وقتی شوهرم اومد خواستگاریم باهاش ازدواج کردم
خیلیا که میخوان برن و نمیرن دلیلش وابستگی و نیاز مادر و پدرشونه..تو این بند به پات نیست...برو اونور زندگیت رو بساز سختی داره ولی نتیجه هم داره..اینجا فقط سختی هست بدون نتیجه
سپهرم..آسمون آبیه زندگیه من...ممنون که قبول کردی من مادرت باشم❤