ps4 شو برداشت رفت خونه ی مامانش
نیم ساعته رفته و من هنوز یاد قیافه اش و جدیتش تو جمع اوری تجهیزاتش میوفتم و مثل بار اول پخش زمین میشم.
خواهر شوهرم یه ربع پیش زنگ زده بود احوالپرسی. داشتیم حرف میزدیم صدای زنگشون اومد, 5 ثانیه بعدش هم صدای شوهرم اومد داشت ب مامانش میگفت اومدم با تلوزیون شما ps4 بازی کنم.
مامانشم گفت نگینو نمیبینم
+نگین کار داشت
مامانش: پس تو اینجا چیکار میکنی وظیفته ک کنارش باشی.
میلاد: اخه...
مامانش: اخه نداره
و صدای بسته شدن در
خوشم میاد مادرشوهرم هم باهوشه, هم قدر ت تشخیصش حرف نداره, هم تو قهرا پشت منه همیشه.
شوهرم بچه نیست فقط گیمره و تو قهرا و تایمایی ک عصبی میشه به ps4 پناه میبره.