از ديشب که اشک شوهرمو دیدم آرو م قرار ندارم
رفتم پیش روانپزشک بخاطر اضطراب و افسردگی بهم چندتا قرص داد ولی بدتر شدم
دیشب شوهرم منو تو این حال دید زد زیر گریه دلم واسه خودم و اون و این زندگی سوخت
آخه چرا من اینجوری شدم هیچ کاری نمیتونم بکنم تنبلیم داره بیشتر میشه دستم به هیچ کاری نمیره
از عهده کارای بچم برنمیام واسه همین اومدم خونه مامانم
البته بگم من همیشه تنبل بودم از بس که مامانم کارامو میکرد
الان مستاصل شدم
برام دعا کنید به زندگی عا دی برگردم
🥺