2733
2734
عنوان

کاظم دلال

93 بازدید | 0 پست



‍ آیت الله مرعشی نجفی می‌فرمود:

«از بازار نجف عبور می‌کردم، دیدم طلبه‌ها به یک مغازه‌ای خیلی رفت و آمد می‌کنند، پرسیدم که چه خبر است گفتند:

.

علمایی که فوت می‌کنند کتاب‌هایشان را اینجا حراج می‌کنند؛رفتم داخل دیدم که عده‌ای حلقه‌ زده‌اندو آقایی کتاب‌ها را آورده و چوب حراج می‌زند وافراد پیشنهاد قیمت داده و هر کس که بالاترین قیمت را پیشنهاد می‌داد،کتاب را می‌خرید.

.

یک عربی نشسته بود در کنارش،کیسه پولی بود وبیشترین قیمت را او داده و کتاب‌ها رامی‌خرید و به دیگران فرصت نمی‌داد.

متوجه شدم که ایشان فردی به نام کاظم،دلال کنسولگری انگلیس در بغداد است که او نسخه‎های كمیاب، و كتاب‌های قدیمی را درطول هفته به هر طریقی به چنگ می‎آورد وجمعه‌ها به بغداد برده، تحویل انگلیسی‌ها می‌داد و پولشان را گرفته و بعد دوباره می‌آید و کتاب می‌خرد.

.

ایشان از آن موقع تصمیم می‌گیرد که نگذارد کتاب‌ها را انگلیسی‌ها به یغما برده و ما را از درون تهی کنند و بعد از آن شب‌ها بعد از درس و بحث در یک کارگاه برنج‌کوبی مشغول کار می‌شود و با کم کردن وعده‌های غذا و قبول روزه و نماز استیجاری، پول جمع کرده و به خرید و جمع‌آوری کتاب‌ها اقدام می‌کنند.



آیت الله مرعشی میفرمود:

یك روز از مدرسه،به قصد بازار حركت كردم.در ابتدای بازار ناگهان چشمم به زنی تخم مرغ فروش افتاد كه دركنار دیوار نشسته بود واز زیر چادر وی گوشه كتاب پیدا بود.حس كنجكاوی من تحریك شد، به طوری كه مدتی خیره به كتاب نگاه كردم.طاقت نیاوردم،پرسیدم این چیست؟

گفت:كتاب، و فروشی است.كتاب را گرفتم وبا حیرت متوجه شدم كه نسخه‎ای نایاب از كتاب «ریاض العلماء» علامه عبدالله افندی است كه احدی آن را دراختیار ندارد.

با شور وشعفی وصف ناشدنی به زن گفتم:این را چند می‎فروشی؟

گفت:پنج روپیه.

من كه از شوق سر از پا نمی‎شناختم، گفتم: دارایی من صد روپیه است و حاضرم همه آن را بدهم وكتاب رااز شما بگیرم.آن زن با خوشحالی پذیرفت.



دراین هنگام سر كله كاظم دجیلی پیدا شد.

كاظم دلال،كتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت:من آن را بیشتر می‎خرم و مبلغی بالاتر از آن چه من به آن زن گفته بودم،پیشنهاد كرد.در آن هنگام من اندوهگین رو به سمت حرم شریف امیرالمؤمنین علیه السلام كردم و آهسته گفتم:

آقاجان من می‎خواهم با خرید این كتاب به شما خدمت كنم، پس راضی نباشید این كتاب از دست من خارج شود.

هنوز كلامم تمام نشده بود كه زن رو كرد به دلال و گفت: این كتاب را به ایشان فروخته‎ام و به شما نمی‎فروشم.

كاظم دجیلی شكست خورده و عصبانی از آن جا دور شد.


بنده کاربر مرد هستم...خواهرم درخواست نده...اگرم درخواست دادی پیام نده...نمیخام باهیچ نامحرمی ارتباط خصوصی داشته باشم...امان از گناه...امان از روسیاهی...امان از روزی که نزدپروردگارحاضربشیم واز سنگینی گناه ومعصیت خجالت زده باشیم!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز