سلام من چند روز پیش سر یه مسئله ای که هر دو مقصر بودیم با شوهرم دعوام شد که یهویی من بی عقل از دهنم پرید چند تا فحش به پدر و مادر شوهرم دادم که شوهرم خیلی عصبانی شد و داد و بیداد کرد و گفت تو با پدر و مادر من چیکار داری؟؟
آخه 7 ماه پیش پدر شوهرم فوت کرد
شوهرم اون شب قهر کرد و فرداش دیدم داره از خونه بیرون میره بهش گفتم کجا میری؟ دیروز خودت به منشی زنگ زدی گفتی امروز نمیری مطب(شوهرم دندانپزشکه)
گفت به تو مربوط نیست و رفت یک ساعت گذشت نگران شدم هرچی زنگ زدم جواب نداد
اول زنگ زدم به دوتا برادر شوهرم گفتم پیش شما اومده گفتن نه زنگ زدم مادر شوهرم پرسیدم پیش شماست گفت بود الان پنج دقیقس رفته گفت میره بهشت زهرا سر خاک باباش خیلیم حالش بد بود.
منم دلم طاقت نیاورد سوار ماشینم شدم رفتم بهشت زهرا دیدم سر خاک باباش نشسته رفتم پشت سرش نفهمید اومدم الهی بمیرم دیدم داره گریه می کنه با گریه میگفت
بابا از وقتی رفتی پشتم خالی شده زمین خوردم حس میکنم از پا افتادم احساس زمین خوردن میکنم. وقتی بودی هیشکی قدرتو نمی دونست الان میفهمم که یتیم شدن یعنی چی. دیروزم کلا خورد شدم سر یه دعوا که زنم بهت فحش داد
همینطور که شوهرم داشت با گریه با پدرش سر خاک دردودل میکرد منم اشکام میریخت و گریه کردم که بعد از چند دقیقه بلند شد منو دید
منم یهو از کنترل خارج شدم گریم شدید تر شد پریدم تو بغلش با هم گریه کردیم
شوهرم چند دقیقه گریه کرد و آروم شد ولی گریه من بیشتر و بلند تر میشد نیم ساعت تو بغل شوهرم گریه کردم بعدش با هم رفتیم خونه ولی هنوزم باهام قهره
نمیدونم چطور از دلش دربیارم
میدونم اشتباه کردم
چطور ازش دلجویی کنم؟؟؟؟