سلام از قبل تایپ کردم و تیکه تیکه میزارم
شما منو راهنمایی کنید تنها شما اینجا بی طرف هستید
من متولد۱۳۶۵ هستم
تو سن ۱۵ سالگی مجبور به ازدواج شدم
شوهرم ازم۴ سال بزرگتر بود عقدو عروسی باهم بود و من یک ماه شیرینی خورده بودم
تو یه روستا بی برق و بی گاز زندگی میکردیم ولی من تو خوابگاه دور از روستا درس میخوندم
من تنها ارزوم ادامه تحصیل بود شوهرم موافقت کرد
خیلی زجر کشیده بودم تو خانواده خودم تو زندگیم مشکل داشتم و اصلا خوشبخت نبودم فقط تنها چیز خوب تو زندگیم این بود که بعد از ازدواج تو شهر زندگی میکردیم و شوهرم میزاشت درس بخونم همیشه از خدا میخواستم هیچ وقت بهم دختر نده که به سر نوشت من دچار نشه
من تو اون سن هنوز پریود نشده بودم دوماه بعد عروسیم پریود شدم