2737
2734

سلام از قبل تایپ کردم و تیکه تیکه میزارم 

شما منو راهنمایی کنید تنها شما اینجا بی طرف هستید 


من متولد۱۳۶۵ هستم
تو سن ۱۵ سالگی مجبور به ازدواج شدم
شوهرم ازم۴ سال  بزرگتر بود  عقدو عروسی باهم بود و من یک ماه شیرینی خورده بودم
تو یه روستا بی برق و بی گاز  زندگی میکردیم ولی من تو خوابگاه دور از روستا درس میخوندم  
من تنها ارزوم ادامه تحصیل بود شوهرم موافقت کرد
خیلی زجر کشیده بودم تو خانواده خودم  تو زندگیم مشکل داشتم و اصلا خوشبخت نبودم فقط تنها چیز خوب تو زندگیم این بود که بعد از ازدواج تو شهر زندگی میکردیم و شوهرم میزاشت درس بخونم همیشه از خدا میخواستم هیچ وقت بهم دختر نده که به سر نوشت من دچار نشه
من تو اون سن هنوز پریود نشده بودم دوماه بعد عروسیم پریود شدم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

متاسفانه بچه های اینجا هنوز دغدار تاپیک های دروغی یکی هستند!!


فک نکنم کسی دیگ داستان باور کنه 😑

من زنی هستم "آزاد" ! در فطرت من "حیا" نهاده شده ، میدانم کجا باید "شرم" کنم و کجا میشود "رها" بود .. "تو به من نیاموز"  

اونایی ک هیکلشون ساعت شنیه بینیشونم عملی لایکم کنن

واستا ببینم کوش کوش کوش👀 کجا دررفت وووش ووش ووش🤤 چقد ناز بود موش موش موش🤤😲🤩 همه کارا از دم تاپ ناچ😝تاپ ناچ😝 پاره کردم قاچ قاچ قاچ قاچ😂 فردا رو بیخیال تا هست امروز🌺 به هرحال هرسال برگا رنگ میگیرن ی چند ماه سبز🌿آخر با زرد میمیرن🍂تابستون رفت سرما تنمو افتاده کرد❄ توی خماری و صبر عین معتاد کرک🤤 ولی زیر گریه پاییز خیس نمیشیم🌦زمستونم سوییس نریم میریم پیست دیزین🛹 بهارم که هوا ابر فقط بوی خوب داره☁️که داره به ما میگه تابستون توراهه🏝 زندگی میکنیم امروزو انگا فردایی نیست🌙💃نمیخوام برم زوده😃این داستانمونه🌙با تو داغونم خوبه😍🌙💎
2738


۶ ماه بعد عروسیم باردار شدم پسر اولمو  😭)همسرم یدونه خواهر داشت و ۶ تا برادر همیشه ازم دختر میخواست) حاملگیمو مخفی کردم تو مدرسه درس میخوندم و کارای خونه رو میکردم و کارای خونه مادر شوهر و ...

من ماه ۸و ۹ بارداریم افتاد تابستان و اخر تابستان زایمان کردم

مادرم از روستا اومد بچمو نگه میداشت ولی نمیتونست بمونه گاو و گوسفند داشتن و باید بر میگشت روستا

خلاصه غیر حضوری و با هزارتا بدبختی درسمو خوندم به مرحله کنکور رسیدم وقتی کنکور دادم شبش خیلی کتک خورده بودم ولی با این حال من رشته مامایی قبول شدم و پسرم بزرگ شده بود میتونست پیش مادر شوهرم بمونه و من دانشگاه برم

 تو روستامون تقریبا تنها دختری بودم که به این مرحله رسیده بود و چ با افتخار راه میرفتم که قراره ماما بشم چیزی  نگدشته بود که فهمیدم باردارم و حدودا دو ماهه هستم😭

با خواهر شوهرم خیلی دعوا میکردیم خیلی منو میزد و مجبورم میکرد قالی ببافم نمیزاشت داشنگاه برم این بچه تو شکمم ازش متنفر بودم خودم کم مشکلات داشتم اینو چی کار میکردم

تا یه خطایی ازم سر میزد تهدیدم میکردن نمیزاریم درس بخونی اون چهره کثیف خواهر شوهرم اون موقع ها هیچ وقت یادم نمیره هم سن بودیم

خلاصه با سختی ادامه دادم پا پس نکشیدم تو سونو فهمیدم دختر دارم همون موقع گریه کردم که اونم یه روزی باید عروس بشه و مثل من زجر بکشه

عاشق پسرم بودم و همزمان دانشگاه میرفتم بچه داری و خانه داری

تا اینکه این دختر (یاسمن) به دنیا اومد

وقتی دادن بغلم اومدم سینمو بزارم دهنش به چهرش دقت کردم وای 😥 کپی خواهر شوهرم بود

اونایی ک هیکلشون ساعت شنیه بینیشونم عملی لایکم کنن

هیکلم زوارش دررفته ، بینمم باد کرده بخاطر بارداری😁

تو خواب دیدم مثل قدیم 😔 داره بهم میخنده زهرا (س) ... زخم منو رها کنید ... خودش میاد میبنده زهرا(س)😭
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز