نه فقط حرف میزد
حالا چطوری حرف میزد
استکان میذاشتن وسط مقوا حرکت میکرد روی حروف ها
مثلا اسم بابام میآورد یدفه میزد رو شیطان
البته یه بار دخترعموم بچه بود اومده بود نصفه شب انجام داده بود روح بابابزرگش ولشون نمیکرد اذیت میشدن استاک میشکست و اینا
بابام از شیراز بلیط گرفت رفت تهران همه چی درست شد