2726

همه ادما مشکل دارن .مثلا خود من بابام تو شش سالگیم اسمونی شد مامانم افسردگی گرفت کتکم میزد غذا نمیپخت لباس نمیسشت خونمون رو فروختیم دادیم به طلبکارای بابام اواره شدیم از روستامون رفتیم عموهام عمه هام ترکمون کردن من تک فرزند بودم تا سن 9سالگی شب ادراری داشتم از ترس .تا سن 16سالگیم مامانم درگیر دادگاه بودبرا دیه بابام که تصادف کرده بود و باید دیه میدادیم .افسردگی مامانم بدتر شد موقع کنکورم بود و منو مجبور میکرد التماسم میکرد برم براش قرص اعصاب بخرم کنکورما ریدم.مامانمو ترک دادم بش رسیدم دوباره کنکور دادم همه چی خوب شد بعد خودم افسردگی و اضطراب گرفتم دارو میخورم اما من کم نمیارم ازدواج کردم الان رشته مشاوره میخونم اوضاع مالی داغونه اما هرگز کم نمیارم من دختر روزای سختم من هیچوقت تسلیم نمیشم اونی که باید تسلیم شه سختیع نه من 

من یه خانواده کوچیکی بدنیا اومدم .. بعد 13 سال بدنیا اومدم اون موقع منو معجزه میدونستن و اسمم را سایه گذاشتن 

بعد گذشت سال ها یه روزی میرفتیم یه مسافرت کوچیک من اون موقع 13 سالم بود که یه تصادف اتفاق افتاد 

دلیل این تصادف من چای میخواستم چون دست مامانم بند بود بابام هنگام رانندگی ریخت داد به من و من هنگام برداشتنش اتفاقی از دستم افتاد ریخت روی بابام تصادف کردیم و 4 نفر کشته شدن و مقصر هم ما نبودیم اونا سبقت کردن 

من 1 هفته بعدش افسردگی شدیدی گرفتم حتی بهم دارو دادن من اونا را مصرف نکردم

زندگی زیباست..

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728

افرررینن

در یک شب از شب های زیبا خدا تورا در دستانمان قراررداد و مارو لایق تو دانست از ان پس تو به زندگیمان رنگ ومعناو مفهوم دادی...پسرمون دارا عشق زندگیه مامانو باباش   یه مردادیه جذاب   
من یه خانواده کوچیکی بدنیا اومدم .. بعد 13 سال بدنیا اومدم اون موقع منو معجزه میدونستن و اسمم را سای ...

من اینو واس مشاور نوشتم خوبه بنظرت میخونی هم رشته مشاوره ای

زندگی زیباست..

اره بابا ما میتونیم چیه مگه خدا مارو قوی تر از این حرفا افریده

تو هفده سالگی با پسری آشنا شدم که همه خوبی های دنیا شده بودن یه قلب که تو وجودش میتپید...چشامو که می‌بندم مجسمت میکنم...دومین ماه از گرم ترین فصل سال🌱🍓🍓از اون شب دنیام بدجور به دنیات قفلی زد و مصمم میمونم تا لحظه ی دیدارت ای دیرینه ی دلخواه❤️..به قول یکی«وقتی همه کور بودن تو کردی بهم توجه..❤️شایدم یه روز برات تعریف کردم که من پشت پنجره ی اتاقت چه گریه ها که نکردم🖤گاهی وقتا فک میکنم خدا تورو تو یه بعداز ظهر قشنگ بهاری در حالی که لبخند به لب داشته و چای با هل میخورده و به صندلیش لم داده و به آهنگ خوش چشمه گوش میداده آفریده... 🍃🌻بچه ها عشق من واسه اینکه به دستش بیارم یخورده ناز داره البته نازکشم داره ها.اون هی ناز می‌کنه مام که بی تابشیم🍃میدونین مث بهترین خیالیه ک میتونین داشته باشین...مث ذوق رها کردن یه دونه بادبادک...یا مث پریدن تو آب زلال میمونه🍓🌱من یه دختر عاشقم...دختری که هیچ وقت از ابرازش عشقش خجالت نکشیده چون پیوسته اعتقاد داشته عشق مقدسه و پنهان کردنش چیزی به جز درد و زجر نداره..ولی خب همیشه به خودش آفرین گفته واسه انتخابش❤️هر چند خیلی جاهارو مجبور شده خودش تنهایی بی پناه قدم برداره....از خودم ممنونم که هر وقت خسته شدم تنها پناهگاهم خودم بودم 🫀❤️بهم میگن بی رحمی چون داستانمو نمیدونن🌈میخواهم بدانی که تو آخرین رویای روح من بوده ای❤️🌱...بچه ها این کاربر ینی بنده...دیگه عشقی نداره...گلش پژمرده شده...ماهش رفته...ولی دلم نیومد امضام رو بردارم🖤تاپیک ها مال من نیستن به جز یکیش ❤️

من مامانمو تو ۱۵ سالگی پوشک میکردم و اون دچار جنون شده بود موهامو میکشید یهو میرفت بیرون بدون روسری و اینا گم میشد دنبالش میگشتم بابام فقط داد میزد سرمون 

پول قند هم نداشتیم تا مدرسه پیاده میرفتم و‌میومدم اون همه مسیر رو . ساییدگی زانوگرفتم تو ۱۸ سالگی اخر

اول شخص مونث 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز