هر چقدر من گفتم نه ول کن اونا به حرفت گوش نمیدن ولی رفت بهشون گفت چرا با زن من حرف نمیزنید و ازش متنفرید اونام انکار کردن که ما حرف میزنیمو اون بهون سلام نمیده زنت بهمون احترام نمیزاره شوهرمم گفت دیگه باید بگذره هرچی بوده باید اشتی کنید بعد منم شروع کردم به حرف زدن که هر دفعه میام محلم نمیدید تا من یه جا باشم پیشم نمیاید معلومه که ازم متنفرید بعد اونا از خودشون طرفداری کردن منم ازخودم ولی چقد خوب انکار کردن که مشکلی باهام ندارن و یکیشون چقد قسم دروغ خورد ولی خودم واقعیتو گفتم گفتم شما بهم محل نمیدید منم سرد برخورد میکنم باهاتون اگه احترام بذارید احترام میذارم بهتون.بعد اومدم بیرون پشت در گوش وای سادم که مادرشوهرم میگفت بهم این عقلش کمه باید شما خوب باشین باهاش بعد شوهرم گفت نه نه اصلا کم عقل نیست خیلیم عاقله باید اینام باعاش خوب باشن
با آدمها مهربون باشید،هرکسی که ملاقات میکنید درحال نبرد با جیزی است که شما از آن بیاطلاعید.ببخشید اگه حوصلم نمیشه اشتباهات تایپیمو اصلاح کنم.من دخالتی ندارم کاره کیبرده
منم سر ی حرفی ی خانواده ای دوسالی نیشه تقریبا باهام قهر بودن و سرد البته من حرفی نزده بودم در مودرشون و نتونستم ثابت کنم . سپردم ب خدا امروز عصر اومدن باهام اشتی کردن یهویییییی . گفتن حلال کن گفتم عیبی نداره .باشه .