هوالمُعِزّ
گاهی در این فکرم؛
منی که این همه با کتاب های رشته ی خودم درگیرم، اگر حفظ قرآن رو ادامه میدادم، چه خوب میشد.
از اول نوجوانی هم به حفظ و قرائت قرآن علاقه داشتم، از شدت این علاقه بود که قسمت یا تقدیر مرا در زمانی به دوره ای بُرد، دور از خانه و خانواده، که در آن دوره موفق شدم که حفظی هرچند کم داشته باشم. بهترین فصل عمر من آن زمان بود، اساتید خوب و رفقای خوبی که تکرار شدنی نبودند. همه حافظ! همه وظیفه شناس! همه مهربان!
یک آقا رضا که اهل سبزوار هم بود، هم مباحثه ایِ من در دوره ی حفظ بودن، پسر خوب و ساکتی بود. در حفظ هم تسلط بیشتری داشت و هم محفوظات بیشتری از ما داشتن. بعد از حفظ روزانه ۲ صفحه از قران کریم، آقا رضا این دو صفحه رو به ما تحویل میداد، و ما هم بعد از حفظ به آقا رضا تحویل می دادیم( یعنی از حفظ برای همدیگه می خوندیم که اشکالات رفع بشه).
یه دوستی هم بود که الان ذهنم برای اسمش یاری نمیکنه! اهل ارومیه و باصفا و مُجدّ و تلاشگر بود، که شنیدم بعد از دوره رفته پیِ حافظ کلی( یعنی رفته بود که حافظ کل قرآن بشه) که شکر خدا توفیق حاصل شد و حافظ کل شد.
دوتا از دوستان هم بودند که کمی حال و حوصله ی ۲ صفحه حفظ رو نداشتن و فقط یک صفحه حفظ میکردن. استادمون اینارو باهم، هم مباحثه کرده بود، خیلی هم پیشرفت کرده بودن.
اتفاقات عجیبی در زندگی رخ میده و اتفاق میفته....دلم تنگ شده برای بهترین فصل از زندگی ام.
الهی خودت توفیق ده♥️
یاد باد آن روزگاران یاد باد.....
۱۴۰۰/۰۱/۲۷