خواب دیدم رفته بودم داخل یک مسجد. تعداد زیادی لباس خیلی قشنگ نامزدی اوردن داخل مسجد میگفتن هرکس بپوشه حاجت میگیره امسال. یه دختره یه لباس نارنجی پوشید من رفتم همون شکل ولی سفید برداشتم بپوشم. دختره بمن گفت بده من بپوشم. گفتم تو یکی داری. گفت تو زشتی لباس نامزدی میخوای بپوشی چرا. بغضم گرفت ولی پوشیدم. مامانم زیپ پشتشو میکشید بالا خواهر و شوهرخواهرم کمک مبکردن تا جلوش بند داشت درست ببندم. یه جورایی فقط شوهرخواهرم بلد بود جلو این لباس تنظیم کنه. ببخشید طولانی شد