باز گذشت مامانم دوباره برگشت با بابام عقد کردن ۶ ماهه ولی باز ب مشکل خوردن بعد ۳ ماه مامانم دوباره رف تهران
دیگه همینجوری ادامه میدادم دل تنگش بودم ولی عادی شد برام دیگه برام مهم نبود به زندگیم بیشتر فک میکردم میگفتم چرا بخاطر من مامان و بابام اذیت بشن؟؟
کلاس هفتممو گذروندم گیسو هم ک رف نهران زود دیگه ندبدمش
۲۹ مهرماه سال ۹۸ بود ک رفتم کلاس هشتم اگ تاریخ اشتباه نکنم
برنامه باهم رو داخل بازی کوییز اف کینگ دیدم نصب کردم ببینم چیه میگشتم همینجوری رو همه چی کلیک مبکردم رفتم رو چت روم زدم یهو چن نفر پش سر هم پیام دادن همرو رد کردم موند فقط ی کاربر ب اسم دیشیلیه
خیلی جالب بود دوروز طول کشید تا قبول کنم ولی هی حسم مبگف قبولش کن گفته بود سلام خوبی😊
منم جواب دادم سلام ممنون دوباره گفت سلام خوبط😅