اول تن تن مبزارم بعد جوابتونو مبدم یوالی داستید درخواست دوستی بدید در خدمتم
مامانم نوبت زایمان برای ۱۵،۱۶ خرداد ماه داشت و بی خبر از اینکه بدونه پروتئین دفع مبکنه و من روز ب روز ضعیف تر و شکننده تر میشم پیس رفت و رفت تا اینکه خانم دکتر حنجنی
به مامانم گفت بچه داره از دست میره فردا باید زودتر سزارین کنی و این شد فرداش یعنی ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ آیدای ضعیف و نحیف بدنیا اومد با وزن ۱ کیلو ۷۰۰ گرم
اندازه کف دست بودم هر روز مریض و ضعیف گذشت و گذشت تا ابنکه یک سال نیمم شد هیچی نمیخوردم هرچی میخوردم بالا میوردم اون زمان دکترم اقای خوش فترت بود ی روز در اومد گف خانم این بچتون لوزه داره باید عملش کنن
و این اغاز ماجرای زندگی سخت منو و مامانم بود
یادمه با ماشین دایی محسنم بودیم پژو پارس مشکی رنگ داییم گریه میکرد میگفت نبردیش خیلی داییمو دوس داشتم الانم دارم......