سلام من دوتا خاله دارم که
همیشه باهمن ولی به مادره من چیزی نمیگن یه بارم گه پسر خالم داشت با گوشی مادرش بازی میکرد پیاماشون رو دیدم که درمورد خانوادم چه حرفای زشتی زدن و فهمیدم چقدر دو رو ان.
در حالی که من همیشه بهشون زنگ میزنم بیاین خ نمون یه روز که ما میخوایم بریم خونشون و سه تایی راحت باشیم یا میرن به پیرا میگن شما ام بیاین در حالی که برا خودشون تنها دور هم میشینن .
یا اینکه میگن کار داریم.
همیشه ام ماشالا پنج بچه اشون رو وقتی باهم میخوان برن بازار میزارنشون اینجا.
قبلا ها خیلی تو نخشون بودم و ازبس جوش میزدم داشتم دیوونه میشدم.
الانکه بزرگتر شدم میبینم دیواری کوتاه تر از مادره من نیس .
مامانه من مجبوره چون خواهراشن ولی من دیگه ازشون متنفر شدم خییییلی.
بنظرتون باهاشون باشم؟ یا اصلا دیگه حتی بهشون پیامم ندم و انگار وجود ندارن؟.
چون خوشم نمیاد فکر کنن خبلی دنبالشونم.
یه بارم خونه یکیشون که بودم بعدش که برگشتیم خونه خالم به مادرم زنگ زده بود که فر مون سوخته و با خنده گفته اومدید باز خونمون رو چشم زدید.
حتی اینقدر رفتاراشون ضایع هست که نامزدم بهم میگه که چون شما از اونا کمتر پول دارین اونا ازتون بی حسابن.
در حالی که من همیشه نسبت به اونا لباسایی دارم و آرایش و قیافه ای که نگو اونام تعریف میکنن انصافا ولی بازم حالت بی حساب بودن از ادم دارن