دیروز میخواستم برم دکتر، مامانجون هم گفتن ناهار بیاین اونجا.
آقای موسوی هم نمیتونستن کلاس بذارن ، دیگه همه چیز جوری بود ک کلاس رو کنسل کنیم.
امروز باز ساعت ۴و نیم کلاس بود.
گوشه چشم علی از دیشب کمی قرمز بود.انگار ناخن خورده باشه.
اما صبحیه یک کم همون گوشه روی پلکش باد داشت.
نمیدونم از چیه.
بابا از باغ اومد و ما رو آورد کلاس.
من علی رو تحویل دادم و رفتم پشت میز اصلی نشستم .
و شروع کردم ب چک کردن موبایلم.
خدا رو شکر علی امروز زیاد گریه نکرد.
برخلاف پریروز.
امروز قبل از کلاس خوب خوابید.دو ساعت خواب بود.
البته ناهار هم نخورد .و میل نداشت.
یک کم غر میزنه ولی گریه کمتر.
آخر کلاس ، کاردرمانگرش گفت که از دست و پاش راضیه ، فقط باید حالت چهار دست و پا زیاد نگهش داریم.
گفت به خودش زحمت نمیده چهاردست و پا بشه.
حس میکنم علی یک کم خیره شدن هاش بیشتر شده.
گاهی لبخندهای بی معنی داره البته به نظر من.
جدیدا راحت وسیله ای که داره رو به داداشش میده و بعد میزنه زیر گریه.
در حالیکه قبلا سفت میچسبید هر چیزی رو و داداشش رو به گریه مینداخت.
حتی احساس میکنم زود تر چیزی از دستش میفته.
خودم توی خونه چند روزیه بیشتر باهاش بازی می کنم.
نشستنش خیلی خوب شده ، تا ۲۰ دقیقه هم میشینه.
مینشونمش و باهاش بازی میکنم.
پاهاش رو باز میکنم و انگشتاشو ماساژ میدم به سمت بیرون.
دستامو میزارم زیر دستاش و ازش میخوام ک بزنه روی دستام.
یه چیزی تو مایه های بتزی نون بیار کباب ببر.
دوست داره و همراهی میکنه.
ولی گاهی ک دست چپش رو متوقف میکنه ، بازم میزنم زیر دستش و اون هم ادامه میده.
پاهاش رو با دستش میگیره.
دارم تمرینش میدمکه حالت نشسته هم غذا بخوره.
و به دور و برش نگاه کنه.
ماشین های اسباب بازی رو میذارم جلوش و روی زمین میکشم و صدای بوق در میارم.
بعد هم دست خودش رو میذارم روی ماشین و باهاش ماشین رو حرکت میدم.
مداد میدم دستش و کمکش میکنم تا روی کاغذ بکشه.
میبرمش حیاط و نزدیک درخت اا نگهش میدارم تا دستش برگ ها و ساقه ی درخت ها رو لمس کنه.
میبرم کتار گل ها و اجازه میدم گلبرگ ها رو بچینه.
هر رو میبرمش طبقه پایین تا بشورمش.
اونجا توی آینه کلی باهوش بازی میکنم.
دوست داره ، ذوق میکنه و میخنده.
دوست داره دستشو بزنه به حباب لامپ سرویس های بهداشتی پایین.
میذارم اونکار رو هم بکنه.
وقتی آریو رو هم میبرم پایین توی مسیر و جلوی آینه همون بازی ها رو باهاش میکنم.اما یک کم کوتاه تر.
امروز باز بردمش کلاس.
محمد تا ساعت ۴و نیم کلاس داشت.
ماشین بابا تعمیرگاه بود.
به سختی کلاس رو تموم کردیم.مشقاش رو با کلی ترفند نوشت.
دوقلو ها خواب بودن.
در آخرین لحظات اسنپ گرفتم و علی رو که خواب بود لباس پوشوندم و بردم.
چون یک کم داغ بود بدنش ، کمی پاراکید بهش دادم و حواسم نبود که خواب آوره.
یکی دو بار بیدار شد ولی یه نگاهی کرد و باز خوابید.
توی کلاس هم ۱۰ دقیقه اول خواب بود.
زیر ماساژهای دستش بیدار شد.
خانم موسوی امروز باهاش تمرین کرد.
آقای موسوی هم گفت تحت هر شرایطی بیدارش کنید.
بالاخره بیدار شد ولی ۸۰ درصد بقیه ی کلاس رو بدجور گریه می کرد.
باز امروز ، از اون روزایی بود که اشک منو در آورد.
با بغض گریه میکرد.
بعد کلاس ، کمی با آقای موسوی در موردش صحبت کردم و چند مورد رو گفت چک کنم و بهش بگم.
بعضی روزها خیلی فعاله و ارتباط برقرار میکنه و حرکتاش زیاده
بعضی روزها انگار پسرفت داره و همش توی خودشه.
تا میام چند روزی امیدوار باشم ، دوباره ضد حال میخورم.