2733
2734
عنوان

شما ها به جن و این چیزا اعتقاد دارین؟

| مشاهده متن کامل بحث + 26799 بازدید | 678 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

بله و هست

😐

یه دختریم که علاقه به رنگ صورتی موی بلند کفش پاشنه بلند لباس دخترونه نداره دلش میخواد بر عکس همه ی اینا بگرده ولی خب چیکار کنه بقیه مجبورش میکنن اینجوری نباشه  من یه دختری هستم که علایقش به فنا رفته من یک ادمیم که مجبوره علاقه هاشو زیر پاش بزاره و از تو داغون بشه متاسفم
2728
2738

اره، تازه عاشق هم میشن، عاشق آدما مخصوصا زنا(حس میکنم الان برگات میریزه😂❤️) 😐من دیدم

از صدای گذر آب چنان فهمیدم... تندتر از آب روان، عمر گران می‌گذرد...زندگی را نفسی است،ارزش غم خوردن نیست، آنقدر سیر بخند تا که ندانی غم چیست❤️✨
من یه بار دیدم

پارچه سفید داشت یا ترسناک بوددددد

یه دختریم که علاقه به رنگ صورتی موی بلند کفش پاشنه بلند لباس دخترونه نداره دلش میخواد بر عکس همه ی اینا بگرده ولی خب چیکار کنه بقیه مجبورش میکنن اینجوری نباشه  من یه دختری هستم که علایقش به فنا رفته من یک ادمیم که مجبوره علاقه هاشو زیر پاش بزاره و از تو داغون بشه متاسفم
نکنه شما هم فیلم شبکه ای فیلم دیدی؟من خودم اعتقاد دارم

اشتباه شد.یه شبکه دیگه

امضامو بخونید کودکم کودک بمان دنیا بزرگت میکند!بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند.کودکم کودک بمان دنیا مدادرنگی است،بهترین نقاش همکه باشی باز رنگت میکند... این داستان یکفرد واقعیست.دختر تیر ماهی هستم فوق العاده مهربونم.😍قول دادم که بدنشوم...بهترین دوستم خداست.دختری بارویاهای بزرگ😍🤩 داستان یکفردراگفتم .کسیکه اگر ازبغلش رد می‌شدیم نفهمیدیم چه کرده.ازاومثل بقیه نپرسیدم چرا.چون جوابی نداشت به جز یک سکوت طولانی وکمتراز دودهه زندگی کرد🖤درچشمانش نگاهی انداختم پرسیدم زندگی یعنی چه؟نگاهی کرد گفت بگذار داستانی برایت تعریف کنم:روزی از چهار راه عبور میکردم پسربچه ای رادیدم،کمتر ازده سال داشت همراه گاری کوچکش دستفروشی میکرد به او نگاهی انداختم درچشمانش شرارت دیدم هم معصومی بچگی.خانواده ای فقیرداشت با سیزده خواهربرادردیگر.فرزندچهارم بود (مجبوربود به دستفروشی) منتظر ماندم بقیه داستان را بگوید از محل زندگی پسربچه گفت :درحاشیه کشور زتدگی میکرد جایی فراموش شده ازیادها رفته جایی با وسعتی بسیاربامردمانی که دستان چروک بسته شان تنهادلگرمی زندگی ست!جاییکه ازشدت فقر بچها مجبورند به تغیر روال زندگی!جاییکه خداهم شایدفراموشش کرده.سالهابعد نوجوانی رادیدم سی دی میفروخت و شبهابادوستانش در کوچه بازارپرسه میزدخانواده ای درکنارش نبود فراموشش کرده بودنداومرده بود.سالها بعد وقتی اتوبوسی اتش گرفت سری بریده شد شیون مادری به هوا رفت واشک دختر بچه ای درنبود پدرخشک شد،یادش افتادم.اورفته بود محکوم بودبه اسلحه دست گرفتن.یک روز زمستانی پسربچه رادیدم سرش پایین بودنگاهش کردم.این بود انچه میخواستی؟سکوت کردگریه کردوجیغ های مادری را تحمل میکرد که میگفت چرا؟😓بعضی وقتا شرایط تایین میکند که قاچاقچی شوی یا مهندس محل زندگی ات تایین میکنددستفروش شوی یا دکتر !زندگی یعنی درلحظه ای خندیدن دستان کوچک بچه فقیررا گرفتن.زندگی یعنی باخیالی دوربه یار فکرکردن زندگی یعنی درحاشیه کشور امیدجریان داردگرچه کودکان شناسنامه ندارند گرچه دختران هیبت مردی راتحمل میکنند گرچه سنه شان کم است زندگی یعنی از پسربچه عبرت بگیر شبیهش نشو.زندگی یعنی از ته دل خندیدن یعنی فرداروشن است یعنی دست بنده ای گرفتن که اینکار کاربندگیست👌🏻🤗
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز