2726

سلام خانما اگه حوصله دارین میخام به بخش کوچکی از زندگیمو براتون تعریف کنم

پیشاپیش عذر میخام بخاطر طولانی بودنش

بچه ها منو دخترعموم همسن بودیم از بچگی باهم بزرگ شدیم خونه بابام و عموم کنارهم بود تو یه کوچه همسایه بودیم

منو دخترعموم خیلی باهم صمیمی بودیم من اونو واقعا مول خواهرم میدونستم فک میکردم اونم منو مثل خواهرش میدونه

هر رازی داشتیم به همدیگه میگفتیم مدرسه رو باهم میرفتیم و خلاصه همه سِرّ و رازهامون باهمدیگه بود

گذشت و‌گذشت بزرگ شدیم دخترعموم عقد کرد و نامزدشد با پسرعموی بابامون

پسره فامیلمون بود پنج سال خدمت بود((ینی پنج سال بود داشت سربازی میکرد چون فرار میکرد از پادگان بیشتر جریمه میشد))

خلاصه این اومد دخترعموی من اسم مستعار مثلا ثریا رو گرفت ....اوایل خیلی خوش بودن منم واقعا از خوشیشون خوش بودم دخترعموم میرفت خونه نامزدش میومد ب من امار میداد ک اینکارو کردیم فلان جا رفتیم فلان جا اومدیم خندیدیم بستنی خوردیم عکس گرفتیم خلاصه همه چی همه چی حتی رابطه اشونو هم میومد ب من میگفت منم ذوق مرگ میشدم خلاصه اهنگ میزاشتیم میرقصیدیم بعد زنگ میزد ب نامزدش ک اسم مستعارش بشه مثلا علی...علی خوراکی بگیر بیار برام اونم یه مشمبا اندازه سطل زباله خوراکی میخرید میاورد باهمدیگه میخوردیم

ولی علی برا ثریا هیچ طلایی نخریده بود عید میشد لباس نمیخرید به بهونه سربازی میگف کار ندارم برا همین پول ندارم سربازیم تموم شه میرم سرکار برات همه چی میخرم

خلاصه یک سال گذشت و منم با شوهرم عقد کردم ونامزد شدم

الان بقیشو میگم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

خب لایک کنید منو 

خانم هستم 🍁خوب بودن  و بدبودن  فقط برچسبیه که ادما روت میزنن بر اساس میزان نفعی که براشون داری. 🌸🌸(خطاب به یه عده اگه اهل دعوا و عقده گشایی هستی سرت به سنگ خورد چون من جواب نمیدم بگرد دنبال یه قربانیه دیگه خدا نگهدار 😛)

یکی ک جیش دلره ولی منتظراسی بلایکه  

 درســـت همــون لحـظہ ڪہ نا امیــــدے     یـــکے صـدات میڪنـہ ومیگہ:                                  بـــــاراخرت باشہ کـہ فکــرکنـے هیشکیونداری   من ازاین بالـاهوا تودارمـ☝                                          ✨دوســت دار تــــ💗ـو آفـــریدگــارت✨

من که با شوهرم نامزد شدم 

شوهرم به شدت عاشقم بود خیلی خیلی خیلی هرچی بگم بازم کم گفتم جوری ک تو فامیل زبون زد بود

همه میگفتن این پسره دیونه ی محیاس

خلاصه هرچی میگفتم میگف چشم برا عقدم کلی سرویس طلا و انگشتر و‌خلاصه همه چی خرید ((شوهرم پدر نداره همه خرج هارو خودش کرده بود))

من همون روزی ک عقد شدم و دختر عموم اومد عقدم و مراسم منو دید 

از فرداش نمیدونم چیشد از این رو به اون رو شد اینجا بود ک داشتان شروع شد

با شوهرش اختلاف پیدا کردن سر حسودی کردن ب منو نامزدم اونا رابطه اشون خراب شد

ثریا هی میگف محیا ک من باشم فلان چیزو خریده من نخریدم فلان گوشیو خریده من نخریدم فلان طلا رو داره من ندارم((تو هر مناسبتی شوهرم و خون‌ادش برام وسیله میاوردن عید میشد. کلی عیدی قربان میشد قربونی و گوشفند و لباس وفطر میشد بازم کلی وسبله خلاصه تو هر مناسبتی کلی چیز میز و طلا میاوردن عمه هام هی منو نامزدمو میکوبیدن تو سر علی و ثریا میگفتن خاک تو سرت اونم همسن توعه اونم مثل توعه تازه تو یه شال قبل نامزد کردی برات ارزشی قائل نشدن برا چیزی بخرن تو این دعوا ها مشخص شد ک انگشتر شر عقدشم بدلی بوده

من که با شوهرم نامزد شدم  شوهرم به شدت عاشقم بود خیلی خیلی خیلی هرچی بگم بازم کم گفتم جوری ک ت ...

بعد دیگه اینا میونه اشون به شدت بهم خورده بود

منو همسرمم اوازمون پیچیده بود عمو هام عمه هام همه جا میگفتن پسره خیلی عاشقه دخترمونه و فلان و...

بعد یه روزی خونه مامانبزرگ حمع شدیم مناسبت خلضی بود دیدم دخترعموم ببهم محل نمیده رفته با دخترعمه ام جیک تو جیک شده دخترعمم اسمش زهرا بود ما سه تا همسن بودیم اون زهرا دوسال از ما کوچیکتر. بود 

خلاصه شه تاییمون صمیمی بودیم ولی اونروز این دوتا جیک تو جیک شده بودن ک منو ادم حساب نکنن بخاطر حسودی کردنشون

خلاصه  اونروز این ثریا ب زهرا گفته بوده ک برو پیش محیا یواشکی از گوشیش شماره شوهرشو پیدا کن بیار ب من

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز