صبح ساعت چهارونیم برای خرید نان زراهی شدم که دیدم چندتا سگ پدرسگ با شیطنت و ور رفتن به فلکه های اب پارک اونارا باز میکنند و کیف کنان فرار میکنند کمال ان پدرسگ درمن اثر کرد باسنگ زدم بع درختی که پرنده ها لونه کرده بودند از خواب پریدند من نیز کیف فرمودم