مادربزرگمو از دست دادم امروز غم دوریش و جای خالیش مث ی سنگ بزرگ رو سینه ام فشار میاره
از ی شهر دیگه اومدم شهرستان
پسرمو جهت احتیاط نیاوردم و موند پیش عمو و مادرشوهرم
اولین شبه ک کنارم نیست
حس بی نهایت مزخرفیه
خیلی شیطونه خیلییییی شبا هم ساعت یک یا دو ب زور میخوابه گاهی از ذهنم میگذشت چی میشد یکی نگهش میداشت من میخوابیدم
ولی الان انگار قلبم نیست ... فردا صبح میرم پیشش
بمیرم ظهری هم نمیخوابید دعواش کردم