من خودم امروز ظهر مهمون داشتم.یه 10 نفر هم بودن. باهاشونم معذب بودیم.یدفه همینجوری که داشتیم حرف میزدیم.من گفتم مرغ چقدر گرون شده.دیگه از سسفره به بهونه آب آوردن بلند شدم.خیلی بد بود😓.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یکی میگفت عمه ی شوهرمو و دخترش اومدا بودن خونمون حالا اینم حامله میگفت نتونستم خودمو کنترل کنم یه صدای عجیبی ازم در رفت .گفتم وای چیکار کردی .خیلی با اعتماد به نفس گفت هیچی دیگه به دختر عمش گفتم تو این دوران دوران حساسیه زیاد پیش میاد که از این اتفاقا بیوفته .میگفت دختر عمش چشاش گردشد و گفت یعنی بازم قراره اتفاق بیوفته . گفتم خدایا تودیگه چی پررویی تازه دلخور شده بود که چرا درکش نکردن و تعجب کردن . این دیگه توفامیلمون آخره اعتماده به نفسه بی شرف
بهترین دیالوگی که توی عمرم شنیدم:امروز می خواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکه ای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش. و چه خون دلها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین...💔
همین امروز چند تا پسر جوون داشتن کابینت میزدن یکیشون اومد گف یه چاقو بده بردم با ی فیس و افاده ای گذاشتم رو میز برگشت یه چیزی گف هر سه تاشون زدن زیر خنده منم کلی اوسکولشون کردم بعد بلند به خالم گف ما جارو میخواستیم ایشون واسمون چاقو اورده اصن من ک اب شدم و مردم از خنده