یه بنده خدایی تو فامیل خیلی نگاه میکرد نگاهش که میکردم سرشو مینداخت پایین جدیدا تصمیم ازدواج داره گفته از فامیل برام زن بگیرید و تو مهمونی ها هم جدیدا خیلی شوخ شده و سعی میکنه با انرژی باشه و صحبت کنه از خودش ولی۱۰ سال بزرگتر ازم و میگم شاید این از نطر اونا مسیله باشه و مادرش سراغ یکی دیگه از دخترای فامیل رو گرفته بودن برای ایشون ولی خودم حس میکردم ایشون حسی به اون دختر نداره چون تو یه مراسمی بهش گفت انشالله عروسی شما و فلان
حس شما چیه
