2726
عنوان

زندگی همانقدر کوتاه است...~~

152 بازدید | 0 پست

پرستار دارو هایشان را مرتب کرد و به سمت پدر بزرگ ها رفت که صدای خنده های قشنگشان به گوش میرسید .پرستار به آنها گفت:به چه میخندید پدرها ؟

آقا طاهر جواب داد :دخترم داریم خاطرات نوجوانیمان را در سربازی میگوییم ،یادت هست محمد وقتی صبح دیر بیدار میشدی ، پنجاه تا کلاغ پر تنبیه میشدی ؟

محمد :مگر میشود یادم برود دیگر تا آخر عمر ساعت چهار صبح بلند میشوم ، تو هم که ناهار سرباز هارو میبردی واسه خودت نصف شب میخوردی ...

طاهر : آخ که چقدر گرسنه میشدم شب ها، یادت هست میخواستی متنی را در مجلس بخوانی اشتباه خواندی و کل سرباز ها هم بهت خندیدند

محمد : خب چه میکردم از استرس نمیدانستم چه میخوانم ولی باعث خنده دیگران هم شدم ..

طاهر :یادش بخیر چه روزهایی داشتیم در دوران نوجوانی الان پیر شدیم و سالمند ..

محمد:دیگر روزهای گذشته نمی‌آیند چه روزهای خوب چه روزهای بد . تنها خاطرات می‌مانند..

طاهر :الان دیگر در جایی هستیم که باید باشیم کنار هم ..

پرستار: آنقدر قشنگ از دوران نوجوانی تعریف کردید که یادم رفت وقت داروهایتان است ..

و صدای پدر بزرگ ها و پرستار در حیاط خانه سالمندان پیچید 🌷




زندگی را زندگی کنیم 🙃🌷✨

گاهی (نه!)  همیشه  شادترین غمگین جهانم:).         ♡𝐁𝐓𝐒|𝐀𝐑𝐌𝐘♬.  
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730