من وقتی باردار شدم شوهرم گفت همه سیسمونی رو خودم میگیرم منم گفتم بابام ناراحت میشه نمیخواد شوهرم گفت بابات بامن
نمیدونم چی به بابام گفت من اونجا 5 ماه بارداربودم الان بچه هام دنیا امدن و 3 ماه شون خوانواده شوهرم تیکه میندازن که فلانی
کارخونه دار اما سیسمونی نداده میترسیده ورشکست بشه همین حرف رو امروز ظهر که خونشون بودیم شنیدم جلوی خودم گفت خواهرم جاریمه زنگ زده بابام همه چیز گفته بابامم.زنگ زده با دعوا که همش تقصیر توی شوهرت نمیتونی جمع کنی شوهرممم.تلفن از من گرفت هرچی دلش میخواست گفت به بابام
بعدشم گفت یا بابات یا زندگیت بامن نمیدونم چیکارکنم شوهر خوبی دارم.زندگی خوبی هم دارم بابا مامانمم.خیلی دوست دارم دوتا دختره 3ماه دارم زنگ زدم 3بار مامانم.جواب نداد سریک موضوع الکی چجوری سر دوراهی قرارم.دادن