بابام سرطان داشت بیمارستان امام رضا بستری بودند
۴یار معدشو عمل کردند و دکترا جوابش کرده بودند گفتند ببرید خونه دیگه هر چی که خدا خواست پدرم۲ماه تمام ن آب ن غذا هیچی نخورده بود
دوروز مونده به مرخصی خواب امام رضا میبینم که یه پیاله عسل دستشه
امام با انگشت کوچیکه عسل تو دهن بابام میزاره ....
صبح که بابام از خواب بیدار میشه به برادرم که برای کارای مرخصیش از شهر دیگه اومده بود گفته دکتر گفته که میتونی غذا بخوری
بعد یک پرس کوبیده رو کااامل میخوره
یک ساعت بعد دکتر میاد میبینن و حیرت میکنه و پدرمو تشر میزنع
و بابام داستان خوابشو تعریف میکنه که دکتر گریش میگیره و میگه کسی که باید شفا بده داده میتونی بری خونه و به کسی هم نگو والا لباساتو پاره میکنن
الان از اون اتفاق ۶ساله میگذره و پدرم به لطف امان رضا سالم و سلامته