2726
عنوان

نامه زنی به همسرش که به جدایی ختم شد...

| مشاهده متن کامل بحث + 2832 بازدید | 123 پست

مادرت نتونسته بود نگهشون داره، میبینی؟

فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره!

پسره پرسید شام چی داریم؟

گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟

از تو یخچال یه چیزی بردارین!

چشاشون گرد شده بود!

چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟

گفت چی بخوریم؟

رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم،

گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن! موز بخور! دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!

موز میوه محبوب توعه! همیشه باید تو خونه باشه،

من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟ کی جلومو گرفته بود؟ خود احمقم! من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کد بانو! زن بساز!

اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم!

موزا تموم شده بود

بچه ها نگام میکردن، دوتا لیوان شیر ریختم، قرص خوابمو نصف کردم تو هر دوتا ریختم! هم زدم و دادم بخورن!

گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین

مثل دوتا موش ترسیده بودن!

رفتن خوابیدن! و چه زود خوابشون برد

شالمو باز کردم

یه قرص برداشتم بخورم!

دقیقا  شوهره من که با مشاورش حرف میزد,مشاور ازش پرسیده بود همسرت توی خونه به خودش میرسه میگفت ...


لابد رابطه جنسی متنوع منظورش بوده دیگه والا با شماهم‌که رابطه داشته حتما..

دعا کنید درتاریخ ۰۱/۰۱/۰۱ ۱۴ برای من معجزه اتفاق بیفته ......❤❤🙏🙏

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد

از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم!

به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دایم به مریضی میزد، نتونستم مراقب پدرم باشم،

مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!

خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم


دختر خوبی برای پدرم نبودم!

حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم!

همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی!

قرص که میخورم خواب نمیبینم!

امشب نه! امشب باید بیدار باشم،


چراغها رو خاموش کردم،رفتم توی اتاق،کاش امشب نیای

لاله زنگ زد،

گفت ناهید چطوری خوبی؟

کجایی

گفتم خونه

گفت اومده؟

گفتم نه

گفتم به سهراب نگفتی که!؟

گفت نه

چی کار میگنی؟

گفتم میخوام بخوابم

گفت چی کار می خوای بکنی

گفتم نمیدونم

و سکوت

سوالاش تموم شده بود و حالا نمی دونست چی بگه

گفتم خدافظ!

سهراب شوهرش دوستته،دوست ندارم بهت خبر بده گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه

پتو بالشتو انداختم تو هال

عادت داری تو هال بخوابی!

من تو اتاق میخوابم!

چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!


به اینه نگاه میکنم،به زن مو بلوند روبرو!بدون ارایش رنگم پریده

یه روژ قرمز میزنم رنگ خون!

دوباره زیبا میشم!

به ناخن هام نگاه میکنم

من باید با این دست ها چه کنم؟باید ظرف بشورم؟باید پیاز خورد کنم؟باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟باید به پای مادرت کرم بمالم؟

باید جارو بکشم؟شیشه پاک کنم؟ده مدل غذا برای خاندان تو دوستات درست کنم؟

که چی؟که من زن زندگی ام؟

پس مرد زندگی من کجاست؟

اگه من زن زندگی ام،پس اون یکی دیگه چیه؟

اگه من زن زندگیم؟ پس چرا تنهام؟

من زن کدام زندگی ام؟

اگه اون زن. …اون زن یک روز جای من کار کنه بچه بزرگ کنه، بازهم بوی خوب میده؟بازم حال داره ست بپوشه؟وقت میکنه بره ارایشگاه؟

من باید چه کنم؟من با این دستها چه کار کنم؟

وقتی موهامو بشورم،تو یه دوش هول هولکی! کی برام سشوار میکشه؟کی پولشو میده؟

من با این دستها و این موهها به بن بست خوردم!

این زندگی،این تخت خواب تنهایی،نیازی به زیبایی نداره!

زیبایی برای همون زنه که هفته ای یکی دوبار میبینیش و با هم خوشین!

2728

این زندگی نیاز به اشپز داره نیاز به بشور و بساب داره،نیاز به کلفت داره،که جلوت غذا بزاره!شکمتو سیر کنه!

چایی بزاره که خستگی کثافت کاریت در بره!

حموم رو برق بندازه تا عطر کثافت اونو از تنت بشوره

این زندگی فاضلاب کثافت کاریه توعه!

که بیای انرژی بگیری و بری پیش اون تخلیه کنی خیالت راحت باشه بچه هات با ارامش بزرگ میشن!و اخرش یکی بشن لنگه خودت!


صدای ماشینت اومد،چراغو خاموش کردم پریدم تو تخت خواب،پتو رو کشیدم روی سرم

دنیا رو ببین!کثافت کاری رو تو کردی من خودمو قایم میکنم!

اومدی تو هال، قلبم تند میزد،تو دلم گفتم خدایا خدایا!نیاد تو!

نیومدی!

خدا دلش به بیچارگی من سوخت!

من باید چه کنم؟

بیام و تو صورتت فریاد بکشم؟فحش بدم؟

نمیتونم! گریم میگیره و میشم یه زن ضعیف لعنتی!

نه تلویزیون روشن میکنی و نه سراغ یخچال میری!

تو هم میفهمی چیزی عادی نیست!

اصلا خبرای بد زود میرسن حتی قبل اینکه کسی بگه،از در و دیوار میان سراغ ادم!

این خاصیت فاجعه ست

شاید اون زن تو ماشین نشست و گفت وای چه زنهای زشتی پیدا میشن!زنه تو مغازه بوی سبزی و پیاز میداد!

شاید اونجا شک کردی که اون زن من باشم!

شاید مادرت زنگ زد و گفت که زنت بچه ها رو انداخته و رفته خونه ننش!و اونجا تو شک کردی

شاید پسرت بهت زنگ زدو گفت ناهار پیتزا خوردیم تازه مامان یه دونه کامل خورد و تو شک کردی!

شاید اومدی خونه ودیدی شام نیست!چای نیست!وزنت که پوی پیاز میده ننشسته سریال ابکی ترکی نگاه کنه و تو شک کرد ی؟

نمیدونم!

بزار فکرت مشغول شه!

شایدم داری به اون زن فکر میکنی

منو گذاشتی یه طرف مغزت، اونو گذاشتی اون ور مغزت و مقایسه میکنی؟

فکر میکنی از کجای شکم من بزنی تا واسش عطر پاریسی بخری؟!

به لباس خوابش فکر میکنی و به شورت های پاره من؟!

فکر میکنی کاش امشب پیشش میموندی؟

دوباره حالم بهم میخوره!

خدایا خدایا الان نه!

با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم

زندگی من کجا رفت؟جوونی من کجا رفت؟میشینم لبه تخت!

به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم!

شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن!

امثال شما همون قدر بی رحمن!

اونا بدن ها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو!

و هر دو دزد شادی هستید!دزد امید و دزد زندگی

بله درسته!یکی بمب انداخته وسط زندگی من!وسط خوش خیالی من!


یکی به قلب من شلیک کرد!

شما هر دو ماشه را کشیدید!


خوابم برد!

نمیدونم کی،ولی خوابیدم

خواب پدرم رو دیدم

قبل مریضیش!

من بیست ساله بودم،پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!

خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!

پدرو مادرم سفره انداخته بودن

پدرم گفت،اخرش اومدی؟

دیر کردی بابا!

من چه شاد بودم!

پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم!

دیر کردی بابا!

توی خواب گریه کردم

گفتم بابا من میدونم تو مردی!منو تنها گذاشتی!

پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب نداره!دیگه تنها نذار!

گریه کردم وگریه کردم از خوشحالی گریه کردم!


و بیدار شدم!


چشمهام خیس بود

بچه ها رفته بودن مدرسه

یخچالو بهم ریخته بودن،اشپز خونه کثیف بود

من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم!

بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!

حتما فکر کردی دوروز گریه میکنم خوب میشم!

من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی

دیگه اون قدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم!

هه!!!

کور خوندی

حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم!

یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!

لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!

واسه سیر کردن خودم و ارامش بچه هات حرفی نزنم؟!

نمی دونم چی فکر کردی!؟

هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم!

به اشپزخونه کثیف خیره میشم!

زنگ درو میزنن

مادرته!!!


نمیدونستم چه کار کنم!

درو وا کنم یا نه؟!

به اینه نگاه کردم،موهام یه طرف ریخته بود چه خوش حالت شده بود!

گفتم حالا که اومده فضولی، بزار خوب فضولی کنه!

رژ قرمز زدم،درو وا کردم و نشستم رو مبل

لخ لخ کنان داشت چار تا پله رو میاومد بالا،مثلا پا درد داره،حتی نرفتم استقبالش،

پامو انداختم رو پام و سفت نشستم!دستامم گذاشته بودم رو پاهام

درو باز کرد!

احتمالا یه لحظه منو نشناخت!

یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون! چه خوشگل شدی؟!!!

خوب کاری کردی واااای

……

ای و وای هاش تموم شد، من سلامم بهش نکردم

نشست کنارم

گفت خوبی؟دیروز نگرانت شدم

گفتم:چرا نگران شدی؟

گفت اخه……هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه ما….مادرت طوریش شده؟

گفتم نه،رفتم سر بزنم!

ساکت شد

دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس!

چیزی نگفتم!دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد!

گفت میخوایم با حاج اقا بریم مکه!حاج اقا گفت اسم تو رو بنویسیم!یه ماهه رفتیم!عیدم همین جاییم!

تو دلم گفتم!بفرما ناهید خانم!سرنوشتت مشخص شد!بشی حاج خانم!با مادر شوهر سرگرم این روضه و اون روضه بشی!قاطی پیرزنها و بیوه های افسرده بزنی تو خط مذهب!

دیگه از دید اینا من با زن بیوه فرقی ندارم

باید قید شوهرم رو بزنم و بچسبم به بچه ها و مذهب!مذهب بشه ابزار کنترل من!بریدن از دنیا!

کور خوندی!

ولی طرز فکرتو دوست داشتم!خیلی زرنگین!خدایی به عقل جن هم نمیرسید این نقشه!

اره پسرت بره عشق و حال!

منم پیر بشم به اندازه تو!

بشم یه مثال زنده واسه نجابت و صبوری زنی که شوهرش سرش گرمه!

که تو روضه هات! پیرزنها چادرشون رو بکشن رو دهنشون و پچ پچ کنان داستان منو واسه هم تعریف کنن!سرکوفت بشه واسه عروساشون!

که زن اگه بساز و نجیب باشه،میچسبه به زندگیش،شوهرت بده،تو خوب باش! زن زندگی باش!


بشم یه زن بدبخت که زنهای جوان با نفرت نگام کنن!


نه! کور خوندی!

از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!حالا مفهوم هر کلمه رو میفهمیدم

حالا داشتم یاد میگرفتم وسط گرگها زندگی کردن یعنی چی!


گفت چی میگی!شناسنامه تو بده، واسه ثبت نام با کارت ملی!


زندگیم رو گرفتن حالا هویتم رو هم داشتن میبردن!

نگاش کردم!پر از نفرت،به چروکهای صورتش،قیافه سبزه و زشتش!

با خودم گفتم من، من به خاطر مراقبت از تو، واسه پدرم کم گذاشتم؟!

من به پای تو کرم میمالیدم!

من روز و شب غذا میپختم میاوردم دم خونت؟!

واسع تو؟به خاطر تیکه های تو دیر به دیر به مادرم سر میزدم!

حالا وایستادی و میخوای منو ببری مکه خونه رو واسه پسرت خالی کنی؟!!!

وای ناهید ناهید!

تو با خودت چه کار کردی؟!!!

جدی؟!فک کردم اینجا کسی نزاشته بخاطر همین خاستم بزارم بعضیا ی چیزایی یاد بگیرن


بزار من دارم میخونم👌🏼

خدا یاری کند قلبی را که در آرزوی چیزی ایست که در تقدریش نیست.! غریب کسی نیست که محبوبی ندارد غریب کسی است که محبوبش دوستش ندارد..؟

گفت گلوم خشک شد!چایی نداری؟

سرد گفتم نه ندارم

الانم کار دارم میشه بری؟!

نگاش کردم،اماده بودم تیکه تیکش کنم!

فهمید

و تو ثانیه ای غیبش زد

انگار بسم الله گفتی و جن رو پروندی


گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!

ذهنم مثل ساعت کار میکرد

حالا تموم روزهایی که به من خیانت کردی رو به یاد میارم

شبهایی که میگفتی مادرت مریضه بردیش دکتر!

مهربون میشدی و میگفتی تو نیا خسته ای!

من خرم فردا سوپ میپختم میبردم واسه ننت!!!

اونم واسم نقش بازی میکرد!!!

چقدر نفرت انگیزید!

پارسال بود، دوستت اومد و گفت، قدر خانمتو بدون!به خدا! خوب زنی داری شانس اوردی!

نگاه معنی داری به تو انداخت و نگاه دلسوزانه ای به من!

حالا میفهمم!

چندین ساله!چندین سال!!!


لاله زنگ زد!از دستش ناراحتم!

من که بهم خیانت شده از دیروز تا حالا به کسی نگفتم، این به همه گفته!!!

قطع کردم!

زنگ زد

قطع کردم

زنگ زد

برداشتم،چیزی نگفتم،

گفت ناهید خوبی؟

گفتم چرا گفتی؟

گریه کرد به خدا به سهراب فقط گفتم!!!

گفتم چرا گفتی؟چرا؟!!!

تو هم خاینی!

قطع کردم!من با این جماعت کاری نداشتم!

به اشپزخونه نگاه کردم!

اینجا خونه من نیست که نگرانش باشم!

چی کار کنم؟

چی کار کنم؟

دارم دیونه میشم!

میرم اتاق بچه ها

من چم شده؟چرا اینجا غریبه ام؟

چرا حسی به بچه ها ندارم!

چند برگ کاغذ برمیدارم!


الان ۲۵ساعت از اگاهی من میگذره!

مینویسم اگاهی! چون تازه ۲۵ساعته چشمهام باز شده ومیتونم ببینم

توی این ۲۵ساعت وقت داشتم واقعا فکر کنم

چرا دارم اینا رو برای تو مینویسم؟!

چون حقته بدونی!

من مثل تو مرموز نیستم من نمیتونم با دروغ زندگی کنم!

نمیتونم مثل مادرت خودم رو بزنم به مریضی!

من دختر ساده ای بودم که اومدم خونه تو

و حالا من هم مثل مادرم میخوام توی دنیای قشنگ خودم زندگی کنم!

تو و خانوادت منو به شصت ساله بودن دعوت کردین!من حتی لایق یک عذر خواهی نبودم؟!!!

من میرم تا با جادوی مادرم دوباره بیست ساله بشم!

میرم تا با مادرم با رویای پدرم زندگی کنم!

به جای اینکه تو رو ببینم و مثل زن بیوه زندگی کنم، میرم تا با خیال داشتن پدرم، با وجود اینکه هرگز او را نخواهم دید زندگی کنم!


به دنبال من نیا


من تو رو از یاد بردم،این نامه مثل بالا اوردن تمام این پانزده ساله! تا مغزم سبک شه،خالی شه!

کسی رو دنبالم نفرست


میخوام الزایمر بگیرم، اون قدر مادرم رو بقل میکنم که یکم فراموشی ازش بگیرم!هیچ کدوم از شماها رو به یاد نمیارم

پسرها برای خودت،اگه دختر داشتم با خودم میبردم تابا شما قبیله گرگها بزرگ نشه!

ولی پسرهات شبیه خودتن،نمیدونم مهر مادری من کجا رفته؟ولی باور کن هیچی ازش باقی نمونده!

تازه من هیچ وقت انها را نخواهم برد که تو و اون زن ازادتر باشید!

میخوام بدونم اون زن میتونه با ناخن هاش،اشپز خونه رو تمیز کنه!!؟

پسرها بمونن واسه تو و اون زن!

حالا که همو میخواین،بچه ها هم برای شما،تا تو خونه پر عشق بزرگ شن!!!

چیزی نمیبرم!

من ازین خونه کثیف چیزی نمیبرم!

نامه ای بسیار طولانی شد!

حرفهام خیلی زیاد بود!

دیروز سیلی بود که روزگار توی گوشم زد تا منو از خواب پانزده ساله بیدار کنه!

با هر کلمه سبک تر میشم!مصمم تر میشم!حالا مثل یک دختر بیست ساله هیجان شروع زندگی جدیدم رو دارم!

من خوشحالم!

دیروز صبح که دیدمت، هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روز بتونم خوشحال باشم!

ولی حالا فقط ۲۵ساعت گذشته ومن خوشحالم!

اون قدر که هیچ وقت تو زندگی باتو اون قدر خوشحال نبودم!


باید تمومش کنم!دلم برای مادرم پر میکشه!


احساس گنجشکی رو دارم که از قفس فرار کرده و نشسته لب پنجره!و میخواد جوری بپره که ازادی رو با تمام وجود حس کنه!

من رفتم……

پایان


حالا جواب همسر اون خانم به نامه:


حالا جواب همسر اون خانم به نامه:


همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده.!

مدتها بود که دلم میخواست باهات رو در رو حرف بزنم. با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی ومن و یک مرد بی رحم کم توجه؟!!! در حالیکه من همون مرد همیشگی بودم! همون مردی که سالهای اول زندگیت بامن احساس خوشبختی میکردی! دنبال توجیه نمیگردم.برای مقصر وانمود کردن این واون هم شاید کمی دیر باشه! ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سرهم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی حیفم اومد دفاع نکنم. اره.!!من یک خاینم یک مرد عوضی!! ولی بی انصافیه که همه ی خوبیهامو فراموش کنی! بزار باهم به عقب برگردیم خیلی عقب تر…!!! درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد وتو تمام دنیات شد مهر مادری…! هرشب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا مثل قبل با نگاه مهربونت نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو تا کنارم مینشستی میپرسیدی شام و بیارم؟؟؟ میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بنشینی اما در عوض تو میرفتی وپسرتو در اغوش میکشیدی و خودتو مشغول اون میکردی! هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سروقتت با التماس میگفتی وای نمیشه فردا الان خیلی خسته ام.!! در حالیکه من بوی تنتم برام اکتفا میکرد.!

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730