2410
2553
عنوان

نامه زنی به همسرش که به جدایی ختم شد...

| مشاهده متن کامل بحث + 2832 بازدید | 123 پست

اسی لایکم کن بذار بیام بخونم

⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩ دارای مدرک بین المللی ارایشگری هر سوالی داشتین درخدمتم😍❤️ ♡ شاعر میـگه:خوبتو میـگن ولے بدتو میـخوان تولدت ن ولے ختمتو میـان ♡ ‌ ‌◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆

خانم خوشگل؟!!!من؟!!!پوزخند زدم،اون مهربان نگام میکرد،انگار دستم که تو دستش بود، تمام زندگیم رو خونده بود منتها نه از رو کف دست،از رو ناخن ها!

او میدانست،او تمام پانزده سال زندگی من و این یک ساعت کابوس وار گذشته رو فهمیده بود

و شروع کرد!

موهایم را دکلره کرد، صورتم رو بند کرد ابروهامو برداشت و رنگ کرد،


هر سه زن ساکت بودیم، سکوت چون مادری دختران زخم خورده خود را در بر گرفته بود!

هر زنی به شیوه خودش انتقام میگیره، و ارایشگر شاید با زیبا کردن من از دنیای مردانه انتقام میگرفت و من شاید با زیبا تر شدن!


تمام شد!

ارایشگر مرا جلوی اینه برد!

این من بودم با موهای طلایی!مثل گندمزار زیر افتاب ظهر میدرخشیدم!

گفتم پس زیبایی این جوریه!


لاله ساکت بود و ناگهان داد زد، چقدر چقدر……و حرفش رو خورد، شاید فکر کرد گفتن این که چقدر خوشگل شدی یعنی تا حالا زشت بودم و اگه من زشت بودم پس تو حق داشتی!!!

گفتم چقدر شد؟

گفت مهمون من! دفعه بعد که اومدی ازت میگیرم!

زرنگ بود! فهمید دیگه مشتریش شدم!

با لاله اومدیم بیرون،لاله اون قدر محو من بود که همه چیز یادش رفته بود

گفت، منم باید بیام اینجا، خیلی کارش خوبه، فقط لباسات بهش نمیاد،به موهات!

گفتم اره، باید لباس بخریم!

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

چقدر تغییر کرده بودیم! بهم پیشنهاد لباس خریدن میدادیم!

دیگه حساب نکردیم با پول مانتو میشه چه کار کرد با پول روسری چی کار!

رفتیم، خریدیم! اندازه خرید عید ذوق داشت، تا حالا دو ماه مونده به عید لباس نخریده بودم


پانزده سال!!!

پانزده سال، ذره ذره خوشیها رو از یاد برده بودم

پانزده سال در حاشیه ایستادم

نفر دوم بودم با تو

بچه ها که امدند شدم نفر چهارم

راستی نه! پدرو مادرت هم بودند! با خواسته ها ی عجیبشان بیماریهای من دراوردی شان

و خواهرت و برادرت

نفر چندم بودم در زندگی خودم؟!

نفر چندم؟!!!

ناهید ارام گفت بچه ها الان از مدرسه میایند!میترسید پیش من حرف از بچه بزند و حق داشت!

تو و بچه ها در ذهن من به جایی دور پرتاب شده بودید!

2720

خیلی دور و هر دقیقه دورتر میشدید!

گفتم الان یه اژانس میگیریم و میریم!

ما اژانس گرفتیم مثل دو تا خانم! نشستیم و در خونه هامون پیاده شدیم، دیگه حاضر نبودم مثل خرگوش بدوم تا برسم خونه!

لاله دم در ایستاد و گفت ناهید حالت خوبه؟بیام؟گفتم نه و اومدم توی حیاط!

حیاط گلها،گلدونها،همش غریبه شده بود و خونه! و وسایلش هم!

پانزده سال!

بچه ها رو مبل نشسته بودن! پسرا اخم کرده بودن!

ما گشنه ایم کجا بودی؟

گفتم بیرون!

تلفن رو برداشتم و پیتزا سفارش دادم!

ناخنهامو تازه درست کرده بودم نمیشد با ظرف و غذا خرابشون کنم!

دوتا پیتزا اومد! یکی برای من، یکی واسه اون دوتا!

پسرا شاخ در اورده بودن! تا حالا نشده بود مادرشون یه پرس غذا کامل واسه خودش بخواد، مامان تیکه خور بود، کنار بقیه!

گفتم ناهار خوردین ساکت باشین سرم درد میکنه!

تازه هنوز روسریم رو برت

نداشته بودم خیال برداشتنشو هم نداشتم!

پسرا رفتن تو اتاقشون لب و لوچه شون اویزون بود! به درک!

رفتم تو اتاق با لذت به لباسای نو نگاه کردم!

در زدن، درو قفل کرده بودم، پسر گفت، فردا باید پول کلاسارو ببریم،

گفتم به بابات بگو!

به تو بگن! اخه کی به تو گفتن پول بده؟ با چندر غاز خرجیه خونه من بودم که پول کلاسو کوفت و زهر مار رو میدادم!

نصف ماه نرفته بود ولی پولها خرج شد! لباس خریدم! ولی هنوز خیلی مونده بود به تیپ و لباس اون زن برسم!

توی اتاق موندم،

دراز کشیدم

نشستم

دراز کشیدم

نشستم

راه رفتم

و این خونه داشت منو میخورد!

در رو باز کردم

به بچه گفتم لباس بپوشین ببرمتون خونه مادر بزرگ!

بی صدا لباس پوشیدن، حس کرده بودن!

خب تویه کوچه هستیم با مادرت!

زنگ رو زدم و بچه ها رو فرستادم تو

پسره پرسید نمیای

گفتم نه!میرم خونه مادرم


در حیاطو بستم، را افتادم برم خونه مادرم،یه دفعه یه چیزی تو ذهنم اومد،

دوباره رفتم خونه و دویدم تو اتاق، طلاهامو برداشتم، شناسنامه،و لباسای نو و لباس زیرای نو و یه سری خرت و پرت دیگه!

چند تا تیکه طلا داشتم و بقیه زندگیم تو یه نایلون جا شده بود!پانزده سال زندگی!

کشوها رو باز کردم،کمد هارو!انصافا هیچ لباس درست و حسابی توشون نبود!

نصف بیشتر شرتهام پاره شده بود،دوخته بودمشون!

تو دلم گفتم زنی که شورتش رو جای دور انداختن، میدوزه،حقشه!

حقشه این بلا سرت بیاد

توی اینه نگاه کردم،روسری چسبیده بود به سرم، یه دسته مو رو انداختم بیرون!نه راضیم نکرد

2714
خیلی قدیمیه، نامه های شوهرشم هست که نشون میده همه اسن داستانا غلط بوده

بلاخره خیانت کرده دیگه حالا یه بار یا ده بار

توجیه نداره که مگه مرده خودش بهترین شوهر دنیا بود ک از زنش انتظار داره بهترین باشه

نه فقط اینجا سی بار دیدیم جاهای دیگه هم بارها ولی بدون مرد بخواد تنوع طلب باشه و خوش گذرون  کار ...

دقیقا 

شوهره من که با مشاورش حرف میزد,مشاور ازش پرسیده بود همسرت توی خونه به خودش میرسه میگفت آره ولی من لین چیزا برام مهم نیست من رابطه جنسی برام مهمه 

به نیت حاجت رواییم اگه ممکنه یه صلوات بفرستین 🌷

روسری رو انداختم و شال نو پوشیدم موهامو باز گذاشتم،گندم زاری که باید باد لابه لاش میپیچید!

زنگ زدم اژانس!

با نایلون پانزده سال زندگیم!

راننده هایده گوش میکرد!

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته……….


چه سوزناک میخونه این هایده،اصلا ادم که با قلب شکسته گوش میده،سوزشم بیشتره!

کی میدونه، کی دل هایده رو شکونده بود و این سوز رو به صداش داده بود؟!

دم خونه مامان پیاده شدم.

میدونی که مادرم الزایمر داره؟تو رو یادش نمیاد!چقدر لجت در می اومد!

میگفتی چه طور تا پنچ سال پیشو یادشه ولی منی که پونزده ساله دامادشم رو یادش نیست؟

درست میگفتی پدرم سه ساله که مرده،دو سال مریض بود و حالا مادرم این پنج سال رو کلا یادش نیست وبا خیال پدرم زندگی میکنه!

و هیچ قسمت مربوط به تو رو هم به یاد نمیاره!

مادرم شاید تموم اتفاقای ناخوش ایند زندگیشو فراموش کرده و فقط داره توی دنیای قشنگه خودش زندگی میکنه! و بچه هاشو تو بهترین حالت عمرشون یادشه!منو تا ۲۰سالگی،پدر رو تا پنجاه و پنج سالگی!

مرگ پدر و وجود تو بدترین اتفاق زندگی مادرم بودند!و فراموش شدند!

مادرم تنها نشسته بود پای تلویزیون،دلم خیلی سوخت

منو که دید گفت،کجا بودی؟ مگه موقع امتحانت نیست؟باز بشین شب امتحان گریه کن!

روسریم رو برداشتم!

گفتم موهامو رنگ کردم مامان!

گفت چقدر بهت میاد!

شک کردم،مگه نمیگه من بیست سالمه مجردم؟پس چرا چیزی نگفت؟

شاید تو حق داشتی!مادرم ازت متنفره،و دوست داره تو رو از یاد ببره!

از تو نپرسید از بچه ها نپرسید!

من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم!

وسایلو بردم تو اتاق،تو کمد قایم کردم

با هم شام خوردیم،نگران پدرم بود!گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو!

گفت باشه

زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره!

برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود!زنده باشه وخونه عمو باشه!

قرص هاشو خورد،من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟اگه بیفته زمین؟و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت……

بقلش کردم و گفتم مامان! منو یادت نمیره؟

گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم،تو دختر لوس منی،داری گریه میکنی؟

زار زار گریه کردم،برای اولین بار تو این روز!

تو دلم گفتم اخه یکی بعد پونزده سال زتدگی منو فراموش کرد!

بعد دوتا بچه منو فراموش کرد!

پونزده تا بهار،پونزده تا پاییز!

حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن!

تو دلم گفتم و گریه کردم!

مادرم گفت،باز امتحانتو خراب کردی؟

تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم!

و گریه کردم

مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار،خودتو کشتی……

اشکامو پاک کردم

گفتم مامان من فعلا میرم


اومدم خونه، بچه ها خونه بودن!

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز