یکی از فامیلامون خودش وخاهرشوهر باهم عقد کردن خاهرشوهره شوهرش پولداربود ولی شوهرخودش نه ولی چون عاشق شوهرش بود باهاس ازدواج کرداون زودتر عروسی گرفت اومد پیش مادرشوعرش تویه اتاق خاهرشوهرش روزی نبود ک کتکش نزنه وپز بهش نده حامله بود خاهرشوعرش بارها کتکش میزد یادمه یبار ک خیلی دلش پربود نشیته بودیم پیش هم اون پزشوهرشومیداد این بنده خدارم ی دونه زد نفرینش کردک رنگ خوشبختی نبینی ب ی ماه نرسیده شوهرش طلاقش داداط کازشم اخراجش کردن الان فقط سرکوفت مونده براش افسرده شده سنشم دارع بالامیره ولی زنداداشش الان بچه داره دوتاخونه داره مسافرتای انچنانی دستاش پره طلا