دیروز من هوس بورک گوشت با از این خمیرای یوفکا کردم، خمیرشو تو فریزر داشتم سر راهم از کار میومدم قارچ هم گرفتم، شوهرم ساعتای ۶ اومد من ۸ ازش پرسیدم هنوز که گرسنه نیستی غذا ۱۰ اینا بخوریم خوبه؟ گفت اره، منم دراز کشیدم، پریود شده بودم دیروز درد داشتم، داشتیم فیلم میدیدیم، بعد نیم ساعت گفت میخواد بره دم خونه قدیمی باباش یه چیزی از همسایه ایشون بگیره، گفت زود میرم و میام
منم اون که رفت پاشدم شروع کردم مایه گوشتشو پختم، بعد دیدم خمیری که داشتم خراب شده، سفارش دادم بیارن، وقتی شوهرم اومد دیگه آخرای سرخ کردنش بود، بیشتر از دو ساعت بیرون بود، با اینکه قرار بود زود بیاد
همیشه هم از بیرون میاد من تو آشپزخونه باشم یا میاد کمک میکنه یا اگه کاری نباشه پیشم وابسته حرف میزنیم
دیشب اومد یه راست رفت نشست رو مبل سرش تو گوشی
بعدشم که غذا بردم یه دونه بیشتر نخورد، من یه ساعت سر پا بودم حالمم خوب نبود، منم استخدام کور شد دو تا دونه خوردم کلا
بعد آقا گفتن رفته اونجا دوستاشو دیده نشستن به حرف زدن، یکی اومده ساندویچ آورده اینم گرفته خورده واسه همین سیر بود غذا نخورد
خیلی لجم گرفت
😶😶😶